استاد شهید مزاری:- من هیچ وقت نه شیعه گفته ام، نه سنی، و نه هم بعد ازاین می گویم؛ چون به اعتقاد من، شیعه ـ سنی و این مسایل را مطرح کردن یک نوع بازی است
   
 
  معرفی مختصر یک عده از افراد شاخص هزاره

معرفی مختصر

یک عده از مبارزین شـاخص مردم هزاره

در جنبیش های ضد اسـتبدادی و ضد اسـتعماری

افغانسـتان، این سـرزمین حادثه ها و حماسـه ها، با آنکه در گذشته ها سر تاج مدنیت خاورزمین بوده و علما و دانشمندان متعددی به سطح جهانی از این خطه باستانی سربلند نموده است متاسفانه در گذر سده های تاریخی حوادث المناکی را پشت سر گذرانده و مظالم بیشماری را متحمل گردیده است.

عنصر استبداد در حاکميت های سياسی افغانستان پيشينهء تاريخی طولانی داشته و يگانه وسيلهء حکمروايی اين حاکميتها بوده است که ريشه های آنرا نه تنها در نظام های سياسی بلکه رابطهء تنگاتنگ آنرا در فرهنگ جامعه ميتوان جستجو کرد. اين بدان معناست که فرهنگ جوامع مختلف مطابق به روند تکامل خود ساختار سياسی همان جوامع را ايجاد ميکند؛ چنانچه فرهنگ نظام قبيلوی، بدون ترديد ساختار سياسی قبيلوی خويش را بوجود ميآورد، که ويژگی چنين نظامی چيزی جز استبداد نميتواند باشد. قبيله گرايی و خرافات پرستی دينی دو پديدهء اند که هميشه در خدمت و حفظ قدرت مطلقهء استبدادی بوده اند.

مرحوم غبار می فرماید ( افغانستان پس از هر غسل خون پیراهن چرکین و کثیفش را دوباره به تن می نماید ) حقا که این عمل برایند جامعه استبدادی و تآثیر فرهنگ غیر دموکراتیک است که هر بار پیشینه تاریخی مانع رویکرد به آینده بهتر می گردد. در واقع تاثیر فرهنگ استبدادی ما را در چنگال تکرار تاریخ اسیر ساخته است.

هزاره ها در مبارزات از جان گذشته با استبداد و تجاوز از حق خویش برای زنده گی مطابق اراده آزاد شان دفاع میکردند. مردم هزاره در گسترش مناسبات دوستانه و برادرانه با اقوام هم جوار آینده خود را میدیدند.

رهبران سیاسی و مقاومت هزاره، تلاش کردند تا به نحوی از جامعه ی هزاره در برابر سیاست های ویرانگر حکومت های قبیلوی، دفاع نمایند و از فروپاشی کامل موجودیت و هویت این جامعه، جلوگیری کنند.

هر چند كوشش های فرهنگی و سياسي ـ مقاومت های فداکارانه ی نظامی، هيچكدام نتوانستند جنبش های وسيع اجتماعی و سياسی را در جامعه هزاره بر انگيزد و ساختار سياسی ظالمانه ی كشور را به چالش بكشد، اما دستِ كم، شعله های كم سوی شهامتِ برخاستن و ايستادن را در روح ترس خورده ی هزاره ها روشن ساخت، تقدير لايزال برده گی اين قوم را به پرسش گرفت. تا مین عدالت اجتماعی - تحقق دموکراسی و حصول حقوق شهروندی برای هیچ گروه قومی دیگر از چنین اهمیت حیاتی برخوردار نیست. عدالت اجتماعی برای مردم هزاره به مفهوم پایان چند قرن تبعیض، نژادی - زبانی و مذهبی است و حق مشارکت سیاسی زمینه را برای اعاده هویت و شخصیت اجتماعی، سیاسی و فرهنگی آنان در جامعه افغانستان فراهم ميكند. در حاليكه دیگر گروه های قومی کشور ممکن است از یک یا دو نوع تبعیض رنج ببرند، دعوت به عدالت اجتماعی و مشارکت سیاسی برای مردم هزاره نه صرفاً یک شعار و یا خواست سیاسی است، بلكه برای بقا به عنوان یک گروه مشخص قومی، مذهبی بوده است، در تاریخ مردم هزاره صفحاتی بی عدالتی و بیرحمی بی مانندی علیه آنان نیز وجود دارد که نمیتوان آنها را بدون احساس درد مرور کرد.

مردم هزاره قهرمانی و خود گذری

چهره های شاخص اين دسته، درویش علی خان هزاره – کرنیل شیر محمد خان هزاره یکی از فاتحان واقعی جنگ میوند ـ بنیاد علی خان هزاره - میر یزدان بخش بهسوی - محمد عظیم بیگ سه پای ـ ابراهیم بیگ لعل و سر جنگل ـ حسین علی بیگ دایزنگی ـ محمد امیر بیگ ایلخانی - ملا فيض محمد كاتب، ابراهيم خان گاوسوار - برات علی تاج- عبدالخالق هزاره - فرقه مشر فتح محمد خان فاتح کوتل اونی ـ جنرال علی دوست خان - سید احمد خان شاهنور - غلام نبی خان چپه شاخ - غلام نبی خان گلگ علا مه سید اسماعیل بلخی ـ سید اسماعیل لولنجی - سید میر علی گوهر غو ر بندی - سید شاه تقی دایز نگی - گلستان خان مالستانی و دیگر جان بازان را گرامی میدارند.

یاد آوری مختصر از زنده گی و مبارزات عده ای از چهره های شاخص نام آوران ضد استبداد و بی عدالتی مردم هزاره که بر خورد خشن همراه با تبعیض حکمرانان را در برابر هزاره ها برملا و آشکار میسازند. میتوان حدود و اندازه تبعیض را بالای مردم هزاره در جامعه افغانستان تصور نمود. منظور از آشنائی مختصر با رجال و شخصیت های مبارز مردم هزاره در خیزش های ضد استبدادی و استعماری آنست که مردم هزاره در ادوار گوناگون تاریخ دوشا دوش سایر اقوام و ملیت های کشور در برابر استبداد و استعمار مبارزه مشترک نموده است. و بخصوص مردم هزاره که تبعیض و بی عدالتی های درد آور و غیر قابل تحمل مستبدین را تجربه کرده اند. رجال و شخصیت های مبارز و فداکار را در آغوش جنبیش های ضد استبداد و استعمار پرورش داده و زیر زعامت آنان این راه دشوار و پر خطر را با نثار خون های فراوان طی نموده است. یاد آوری از قهرمانی این چهره های شاخص جامعه هزاره در حقیقت افشای بی عدالتی های است که برای مدت سه قرن در برابر این مردم عذاب کشیده و مظلوم صورت گرفته است. جامعه هزاره خدمات این مبارزان رهائی بخش را نباید فراموش نمایند. باید خاطره این قهرمانان را همیشه گرامی دارند و با استفاده از تجارب گران بهای آنها برای تا مین عدالت اجتماعی ـ صلح و ثبات در کشور گام های استوار بردارند و اجازه ندهند تا دو باره همان تبعیض گذشته در برابر جامعه هزاره تکرار گردد.

اینک به معرفی مختصر این مبارزین ملی کشور با در نظر داشت ادوار زمانی پرداخته میشود:

درویش علی خان هزاره یکی از تحکیم کننده گان دولت دُرانی ها

درویش علیخان هزاره از آغاز سلطنت احمد شاه دُرانی همکار نزدیک او بود و به صفت نایب الحکومه هرات ایفای وظیفه میکرد و یکی از پشتوانه های استوار این دولت بحساب می آمد و احمد شاه بدین نکته التفات کامل داشت. با وجود اختلاف بین درویش علیخان و تیمور شاه فرزند احمد شاه برای مدت کوتاه از کار دست کشید اما باز هم احمد شاه درویش علی خان را دو باره به وظیفه اش بر گردانید. پس از مرگ احمد شاه درانی و قتل درویش علیخان توسط  مخالفان که هر دو به سال ـ 1186 ـ شمسی همزمان بود. طرفداران و اعضای خانواده درویش علیخان ـ مناسبات باهمی را با تیمور شاه و پس از آن  با زمان شاه و شاه محمود و شاه شجاع حفظ نمودند.

بنیاد علی خان هزاره مبارز همیشه در سنگر

بنیادعلی خان از مردان بزرگ و از خوانین قدرتمند خراسان بود او مردی شجاع ـ جنگ دیده خردمند - پر نفوذ و از پرچمداران صیانت وطن در مناطق شمال غرب کشور بشمار میآید . بنیاد خان گروهی از جنگاوران هزاره جمشیدی و فیروز کوهی را به اطراف خود جمع کرد و در سال -1231 ـ هجری قمری ولایت جام و باخرز را تسخیر کرد و تا حوالی مشهد پیش راند و این مناطق را بزیر فرمان آورد. در سال 1232 ـ هجری قمری در جنگ میان افغانستان و ایران وزیر فتح خان جراحت برداشت اما بنیاد خان هزاره در دقایق اخیر جنگ میرزا عبدالوهاب معتمدالدوله اصفهانی را که دومین شخص مهم لشکر  قاجار بود به اسارت گرفت بعداً او را آزاد کرده در بدل آن شجاع السلطنه حکومت جام باخرز و غوریان را به بنیاد خان سپرد. در سال 1238 هجری قمری جنگ سختی میان بنیاد خان و محمد خان کوهی صورت گرفت که در نتیجه محمد خان کوهی مغلوب شد و بنیاد خان مناطق زیادی را تصرف نمود. سر انجام بنیاد علی خان هزاره در سال 1244 هجری قمری در جنگ با یکی از عمو زاده هایش به قتل رسید.

کرنیل شیر محمد هزاره یکی از فاتحین واقعی نبرد میوند

کر نیل شیر محمد خان هزاره یکی از چهره های معروف در جنگ های پارتیزانی بود در سال 1254 هجری برای دفع تجاوز خارجی چهار هزار نفر قوای جنگی را تجهیز و به قوای کامران والی هرات ملحق گردانید و در نبرد دیگر ی جلو پیشروی آصف الدوله را بسوی قلعه نو مانع شد و تلفات سنگینی بر او وارد ساخت و در سال 1255 هجری در یک جنگ پارتیزانی ششصد راس اسپ از قوای دشمن را به تصرف در آورد. یکی از مهمترین و بزرگترین کار نامه و مقاومت این مرد رزمنده در برابر سپاه انگلیس در نبردگاه میوند است. در فرصتی که سپاه ایوب خان از قوای انگلیس هزیمت یافته و مورد تعقیب دشمن قرار گرفته بود. شیر محمد خان هزاره با افراد معیتی خود در مقابل دشمن ایستاده و ساعتها به جنگ ادامه داد و بدین ترتیب از شکست قطعی جلو گیری بعمل آورد و با این عمل جانبازانه میتوان نام او را در ردیف فاتحان واقعی میوند به ثبت رسانید. یکی از نویسنده گان کشور در باره این قهر مان ملی در ارتباط به جنگ میوند مینویسد: شیر محمد خان هزاره کسی بود که در نبرد میوند همچون کوه پایداری کرد، دشمن و تجهیزات ممتازش نتوانست سد و سنگر او را بشکند. او فداکاری ها نمود تا همرزمان میوند را در محاصره نه گذاشته باشد.

میر یزدانبخش بهسودی مرد ایمان و مقاومت

یزدان بخش میر هزاره بهسود پسر کوچک میر ولی بیگ مسکونه خارزار بود که پدرش از طرف یک خان محلی دیگر به قتل رسیده بود و برادر بزرگش موسوم به میر محمدشاه برجای پدر رئیس قوم هزاره شد. بعدها یزدانبخش نیروی گردآورد و بر قاتل پدر حمله کرد و او را دستگیر و به انتقام خون پدرش بقتل رسانید و سپس برادر بزرگ را نیز مغلوب ساخت و خود زعیم قوم هزاره گردید.از آن پس هر قدر بر قدرت یزدانبخش افزوده میشد، باعث ناراحتی امیر کابل میگردید. امیر دوست محمد خان از طریق غلام خانه ( سپاه قزلباش که از لحاظ مذهبی با میر یزدانبخش همدلی داشتند ) سعی نمود تا روابط خود را با میر هزاره تحکیم ببخشد و لهذا با امضای خود در ورق قران از او دعوت نمود به کابل برای ملاقات امیر بیاید. امیر این دعوت نامه را توسط افراد سرشناس اهل تشیع کابل به میریزدانبخش فرستاد.

گفته میشود وقتی پیام امیر به میر هزاره در بهسود رسید، به نحوی که مصونیت او از جانب هم مذهبان خودش تضمین شده بود، میر تصمیم گرفت بدربار کابل برود، اما زوجه او که دختر زعیم دایزنگی بود، شوهر را از رفتن به کابل برحذر داشت مشارالیها نسبت به شوهر با ارتباط مشکوک بودن بصداقت و راستی امیر هوشیار تر بود و همیش او را مشوره میداد تا بالای امیر کابل اعتماد نکند و خود را بدسترس آن قرار ندهد، ولی این بار مشارالیها موفق نگردید تا شوهرش دعوت امیر را رد کند یا مانع رفتن او بکابل شود. لهذا با شجاعت معمول لباس و سلاح در بر کرد و مثل یک سپاهی دلیر به معیت شوهر خود روانه کابل شد.

امیر دوست محمدخان از میر هزاره در کابل بخوبی استقبال کرد، اما بزودی مهمانان خود را اسیر ساخت. امیر دوست محمدخان میخواست میر هزاره را بدون فوت وقت بکشد، اما اسیر هوشیار و دراک بخوبی میدانست که زر و طلا یگانه وسیله ایست برای زایل ساختن حرص و آز امیر. میر هزاره مبلغ یک لک روپیه به امیر پیشنهاد کرد، به شرطی که فوراً رها گردد تا به قلمرو خود رفته این پول را از مردم خود جمع آوری کند. و تا آنوقت اهل تشیع کابل تضمین این پرداخت را خواهند کرد.

امیر که همیشه بطور ستمگرانه در طلب و تقاضا [ی پول] می بود، امر اعدام میر هزاره را فسخ نمود تا پول موعود تحصیل شده بتواند. هنگامی که ترتیبات مقتضی برای بدست آوردن تضمین غلام خانه به ارتباط تادیه پول موعود براه افتیده بود، اسیر مذکور یعنی میر هزاره از زندان امیر فرار کرد. وقتی امیر دوست محمدخان از این خبر اطلاع یافت، خشم و غضب و مأیوسیت او انتها  نداشت. معهذا زعیم هزاره بمقابل امیر کابل هیچ عمل و نیت سوء نشان نداد و هرگز با اعمال غصب و اضافه ستانی و ظلم امیر که بالای نواحی دیگر هزاره جات تطبیق میشد، مداخله ننمود. علاوتاً مالیات قلمرو خود را بوقت معین به امیر می پرداخت، ولی در عین زمان به اعمار قلعه بسیار مستحکم در یک موضع کوهستانی پرداخت و غله جات و سلاح کافی در آنجا ذخیره نمود تا در وقت ضرورت پناهنگاه محفوظ برای او باشد.» (ص 189_191)

حاجی خان کاکر قرآنی را مهر کرده به غرض اطمینان میر یزدان بخش فرستاد و نوشت که گذشته ها را فراموش کند. بنابر این میر هزاره به قرآن مجید و قول حاجی خان اعتماد کرد و در برابر او از گذشت کار گرفت و به خار زار مراجعت نمود. اما حاجی خان آن همه قول و قرار دوستی و فرستادن قرآن را برخلاف آیین افغانی فراموش کرد و میر را به همدستی با تاتار ها متهم نموده امر توقیفش را صادر کرد. همگی از پیمان شکنی حاجی خان کاکر در شگفت شدند. میر با سوگند قرآن به حیث یک مرد دیندار به پیمانش استوار بود در حالی که هم پیمان او فرصت طلبانه از سوگندش تخلف ورزیده و بنا به قول موهن لال و چارلس میسن بالاخره در سال 1832 میلادی میر هزاره توسط حاجی خان کاکر والی بامیان دستگیر و به قتل رسید.

میر محمد عظیم بیگ سه پای رهبرقیام کننده گان مردم هزاره برضد امیر عبدالرحمن خان

میر محمد عظیم بیگ سه پای یکی از پر نفوذ ترین میران هزاره جات در قیام بر ضد استبداد بود. میر محمد عظیم بیگ که بنام میر دایزنگی شهرت داشت اصلاً از ولسوالی شهرستان ولایت دایکندی بود. وی در سال 1887 میلادی از جملهء اولین میر های هزاره بود که حکومت کابل را برسمیت شناخت در مقابل لقب سرداری را بدست آورد و معاش مستمری برایش مقرر شد. لیکن میر عظیم بیگ با سیاست جابرانه امیر کابل در هزاره جات موافق نبود. آن اختلاف سبب گردید تا در فرصت مناسب با نیرو های خود به قیام کننده گان بپیوندد و نیرو های منظم و مسلح هزاره های فولادی، دایه، میر آدینه، چوره- سلطان احمد و زاولی نیز تحت رهبری وی قرار داشتند.

محمد عظیم بیگ کوشش کرد تا قیام تمام هزاره جات را در بر گیرد. بنا به دعوت محمد عظیم بیگ یک اجلاس عمومی و یا جرگه عمومی میران هزاره در منطقه اوقول شهرستان تشکیل یافت و همه با یکدیگر تصمیم مهمی مبنی بر اعلام جنگ علیه امیر کابل را صادر کردند. و در اخیر تمام آنها در پشت قرآن کریم امضاء کردند. و یامهر خود را به یاد گار گذاشتند. قیام مردم هزاره دارای شکل سیاسی بود بعد از اعلان قیام علیه امیر کابل آتش قیام شعله ور تر گشت و قیام نیروی تازه ای بخود گرفت. قیام تمام هزاره جات را فرا گرفت و حتی مامورین هزاره در دربار کابل و عساکر هزاره که در میان قوای امیر بودند راه هزاره جات را در پیش گرفته و به قیام کننده گان پیوستند. قیام در ماه اپریل سال 1892 میلادی از مناطق اشغال شده آغاز شد و تمام مراکز دولتی را تسخیر نمودند. مردم میمنه و حتی والی محمد شریف خان ساکنین کابل، کوهستان، فیروز کوهی ها و جمشیدی ها نیز به حمایت از قیام کننده گان برخاستند. در ماه جون سال 1892 میلادی امیر کابل دست به حملهء عمومی زد، و جنگ خونین میان دو طرف در گرفت و قیام کننده گان مقاومت کردند. در ماه اگست همان سال جنگ تعیین کننده در حجرستان در گرفت؛ محمد عظیم بیگ درین جنگ موفقیت داشت اما در هنگام این جنگ پیروز مندانه خبر شکست محمد امیربیگ ایلخانی رسید و سبب تضعیف روحیه قیام کننده گان گردید. و نیروی محمد عظیم بیگ از هم پاشید و در ساعات اخیر جنگ محمد عظیم بیگ دستگیر شد و بعداً در کابل اعدام گردید.

ابراهیم بیگ لعل و سر جنگل یکی از مبارزین ضد استبداد امیر عبد الرحمن خان

ابراهیم بیگ یکی از میران معروف در زمان امیر عبدالرحمن خان بود. میر ابراهیم بیگ لعل و سر جنگل بر علیه امیر کابل قیام کرد که او امیر عبدالرحمن را بچه مروارید میگفت و امیر کابل نیز از این مطلب آگاه بود. میر ابراهیم بیگ بعد از مقاومت طولانی بر ضد امیر کابل سر انجام گرفتار بند و عذاب گر دید.

ابراهیم بیگ را درمیان پوست گاو انداختند و از کوه لول دادند و بعداً او را آنقدر در آفتاب گذاشتند که بدنش را کاملاً کرم زد. زمین های او را در اختیار کوچی ها قرار دادند و یکی از پسران او بنام خادم حسین بیگ بعد از پدر معروف بوده است. خادم حسین بیگ در زمان ظاهر شاه دو دوره وکیل پارلمان بود و پیش از حکومت آقای ربانی، خادم حسین بیگ میرِ لعل و سر جنگل ولایت غور، رئیس شورای مرکزی ملیت هزاره و بعداً سناتور در پارلمان افغانستان بود. وی فعلاً در کابل حیات بسر می برد. عمرش دراز باشد.

فیض محمد کاتب مورخ شایسته افغانستان

هزاره پور خراسـان باشــد     معتقد به شـاه مردان باشـد

باميان مرکز شـيران باشــد         نام « کاتب » ثبت دوران باشـد

نسـل بالنده و هم بارورش       دُر دری را نگهبــــــان باشــــد

فيض محمد کاتب پسر سعيد محمد مغول معروف به هزاره محمد خوجه از بزرگترين تاريخ نويسان قرن بيستم عسيوی، در کشور عزيز ما افغانستان ميباشد.

او در سال 1279 قمری در دهکده ای به نام « زرد سنگ » از توابع قره باغ غزنی، چشم به جهان گشود و تحصيلات اوليه را در همان زادگاه خويش فراگرفت و سپس راهی نجف گرديد و چندی در آن مرکز علمی به تحصيل پرداخت و مدتی در هند آنوقت، در شهرهای لاهور و پشاور مشغول تحصيل شد و نيز مدت کوتاهی در قندهار نزد علمای اهل سنت تحصيل نموده است. اما بيشتر معلومات او در سايهء مطالعات دوام داری است که در کتابخانه های عراق، ایران، هند و افغانستان انجام داده است و در ضمن گردش در کشورهای مذکور با فرهنگها و مليتهای مختلف و همچنين به زبانهای عربی، انگلیسی، اردو و پشتو آشنا شده است. او وقتی به وطن مراجعت ميکند در شهر کابل سکونت اختيار کرده و به نويسندگی می پردازد. و بدين طريق حدود 50 سال از عمر گرانبهای او در خدمت علم و فرهنگ می گذرد و کتابهای ارزشمندی بيادگار ميگذارد.

کاتب هزاره در امارت عبدالرحمن خان بسمت منشی حضور کار کرده و اکثر تواريخ افغانستان به قلم او نوشته شده است.

او از دو حبيب الله: امير حبيب الله سراج الملته والدين و امير حبيب الله کلکانی اذيت و آزار بيسار ديد، مگر از نوشتن حقايق طوری که شايسته و بايسته بود، هرگز منصرف نگشت و با عبارت اديبانه و پر از صنايع لفظی، مطالب را بيان و ثبت کرد. و طوری که وجدان و عقل يک انسان سليم الفکر ايجاب مينمايد، تاريخ نوشت و اينک هر پژوهشگر و محقق در هنگام تحقيقات علمی بدو رجوع مينمايد. آندو فيض محمد کاتب را جدا مراقبت و نوشته هايش را بررسی می نمودند مگر او ماهرانه حقايق را می نوشت.

کاتب هزاره مدتی عضو دارالتاليف وزارت معارف امانيه بود و در عين حال به تدريس تاريخ و ادبيات در ليسهً حبيبيه می پرداخت و از طرف ديگر کتب مدارس جديد را تصحيح ميکرد. وی در دوران سلطنت امان الله شاه بحيث مدعی العموم تعيين گرديد که به مخالفت تعدادی از قبيله سالاران از جمله عبدالغزيزخان وزير داخله مواجه گرديد.

علامه کاتب هزاره در چندين رشته از علوم متداول زمان خويش، مخصوصا در رشته های حکمت، تاريخ، ادبيات عرب، فقه، اصول، منطق، لغت، هيئت و نجوم، حساب و جبر، جغرافيا و حتی علوم عصری مهارت داشت.

کاتب آثار زيادی از خود بجا گذاشته که ما فقط چند اثر او را نام ميبريم:

تحفته الحبيب، سراج التواريخ، فيضی از فيوضات، تذکرت الانقلاب، تاريخ امانيه، نژاد نامه افغان، تاريخ حکمای متقدم.

فيض محمد کاتب هزاره که در آوان جوانی چند گاهی را در هندوستان سپری کرده و با لسان انگليسی و مظاهر تمدن قرن نوزدهم آشنا شده بود، و علاوه بر علوم متداوله و مروج در زادگاه و وطن خود، علوم ديگر را از ديارهای دور و نزديک فرا گرفته بود مطالعه سراج التواريخ و ديگر آثار او انسان را وا ميدارد تا استعداد خارق العاده و شگوفان او را تحسين کند.

او تنها قهرمان قدرتمند کار و ابتکار نيست بلکه تسلط ذهنی او بر سياست و جريان های سياسی در افغانستان و اطراف آن اهميت نبشته ها و تاليفات او را دو برابر بالا ساخته است، و چنانکه شايسته يک مورخ با احاطه و سيطره است، وقايع را با چنان موشکافی بصورت جامع ثبت و تحليل کرده است که هر خواننده دقيق النظر را به شگفت اندر ميسازد.

نخستين بار تحفه الحبيب را نوشت، مگر آن را سانسورگران آنقدر حک و تعديل کردند که او مجبور شد بار ديگر مجدداً سراج التواريخ را بنويسد که آنهم از سانسور امير حبيب الله در امان نماند.

تنها سه جلد آن در سال ١٣٣١ هـ ق در مطبعه حروفی کابل چاب شد و سه جلد ديگر آن هنوز هم قلمی است و تنها تذکره الانقلاب به زبان روسی ترجمه و در مسکو چاپ شده است.

بالاخره اين مورخ بزرگ و نامدار کشور در 16 جدی 1309 هجری شمسی در سن 70 سالگی در کابل چشم از جهان فربست و در بالا جوی چنداول به خاک سپرده شد. علی دوست خان فرزند فر دوس زوار - فرزند غلام علی – فرزند پهلوان اصلاً از شهرستان بود مگر پدرانش در سکدیز پنجاب مسکن گزین شده بودند. علی دوست خان در زمان جنگ امیر عبد الرحمن خان با مردم هزاره سال1298 – 1310 –هجری به زندان افتاد مگر از زندان فرار کرد و به شهر کویته رفت و در آن جا به قطعه نظامی مردم هزاره که از طرف انگلیسها تشکیل شده بود شامل گردید. به رتبه نظامی کپتان ارتقا کرد و در جنگ های زیاد اشتراک نمود و چهل سال در خدمت نظامی بود در جنگ عمومی اول در جبهه فرانسه در مقابل آلمان می جنگید. و از جنگ در مقابل وطن در جنگ استقلال خود داری کرد شاه امان الله او را به وطن خواست در سال 1312 شمسی براساس قراردادی که قبلا امضاء کرده بود و علاقه فراوان که به وطن داشت به همراه فامیل به کابل آمد و او را رتبه تورن جنرالی دادند؛ مگر صرف معاش برایش داده میشد کدام وظیفه رسمی نداشت. در زمان صدارت هاشم خان پیش آمد خراب با وی صورت گرفت و زیر نظر دولت قرار داشت. در ماه سرطان  سال -1324  شمسی در شهر کابل وفات نموده است.


برات علی تا ج  یکی از چهره های ، دموکرات و مشروطه   خواه 


. برات علی  تا ج به مکتب صداقت رفت و دوره ابتدايی را با تحمل رنج و تهيدستی و با شکيبايی به پايان رسانيد و شامل دوره رشد يه شد. در سال ۱۳۰۷ خورشيدی  برای تحصيلات عازم ترکيه شدند.
برات علی تاچ در چنين فضايی به کسب علم و دانش در ترکيه پرداخت. نخست در مدرسه ادرنه و پس از آن در مدرسه حيدر پاشای استانبول درس خواند و سرانجام در فاکولته حقوق و علوم سياسی نام نوشت. وی در سراسر روزگار تحصيلش با استعداد عالی، با پشتکار و ايمان استوارش از شاگردان برازنده و شايسته بشمار ميرفت..
يکی از اقدامات متهورانهء تاچ تشکيل "شرکت هزاره جات" به منظور تقويه اقتصاد مردم رنج ديدهء هزاره بود که اقدامی بود منحصر به فرد. که مواد ارتزاقی، صنايع دستی و پيداوار مناطق هزاره نشين مانند روغن حيوانی، پوست، برک، پشم وغيره را به مرکز کابل و از طريق اين شرکت به بازار عرضه نموده و ضروريات اهالی از مرکز تهيه و به هزاره جات انتقال دهد. که بعداً اين شرکت بنام "شرکت سهامی هزاره جات" مسمی شد"..
     چون دولت  رشد شرکت هزاره جات را به زيان خود احساس کرد و با دريغ در اثر دسيسه و کار شکنی مقامات دولتی ورشکست گرديد.
برات علی تاچ با ساير همفکران،     با استفاده    از جو مساعد سياسی شروع به هسته گذاری سازمان سياسی واحد بر مبنای انديشه و هدف مشترک کرد. وی يکجا با مير غلام محمد غبار، سرور جويا، مير محمد صديق فرهنگ، فتح محمد ميرزاد مشهور به فرقه مشر، نورالحق هيلمندی و عبدالحی عزيز شالوده حزب وطن را در ۱۶ جدی ۱۳۲۹ گذاشتند.
تاچ در جمله سیز ده تن از رهبران و فعالان طراز اول حزب وطن بازداشت و زندانی گردید. از آن جمله پنج تن از اعضای رهبری آن حزب برای یک سال و پنج تن دیگر برای چهار سال زندانی باقی ماندند. سه تن از زندانیان حزب وطن، یعنی سرور جویا، برات علی تاچ و فتح محمد میرزاد (فرقه مشر) بیش از ده سال در زندان بسر بردند و از جمله شادروان سرور جویا، به عنوان یک تن از آگاه ترین و سرسپرده ترین مبارزان آن دوران، در سال نهم، در زندان وفات یافت. (افغانستان در مسیر تاریخ، ص۲۴۴ )..
 در زمان حکومت دکتور محمد یوسف، هیئت بزرگی در تحت ریاست عبدالحی عزیز، وزیر پلانگذاری راه مسافرت بسوی هزاره جات را در پیش گرفت تا به اصطلاح دموکراسی تبلیغ گردد و از حال مردم آگاهی حاصل شود برات علی تاچ،   سلطانعلی  کشتمند - فرقه مشر فتح محمد، دکتور عبدالواحد سرابی و غلام علی معین معادن به حیث نمایندگان ملیت هزاره و تشیع جزء اعضای هیئت بودند. ولی متاسفانه برات علی تاچ که یک تن از بزرگان و رهبران هزاره و یک تن از بنیاد گذاران حزب وطن، مبارز، دموکرات و آزادیخواه معروف بود، در نیمه راه مسافرت، در بهسود داعی اجل را لبیک گفت. برات علی تاچ به تازگی ها از زندان پر مشقت و طولانی رها گردیده و بیمار بود.:
شادروان برات علی تاچ شايستهء مقام والا در تاريخ معاصر افغانستان  است. وی بمثابه يکی از بنيا ن گذاران جنبش مشروطيت سوم با زندگی پر حماسه اش برای هميش ثبت تاريخ شده است.
روانش شاد، يادش زنده و خاطره اش گرامی باد !
مرحوم میر فتح محمد خان فرقه مشر در سال- 1282- شمسی در قریه منگسگ ولسوالی مرکز بهسود ولایت وردک دیده به جهان گشود.

تحصیلات خصوصی را در محل فراگرفت و حافظ قرآن کریم بود. در سال  -1307 . ش در زمان حکومت امیر حبیب الله کلکانی برای مدت نه ماه به حمایت و پشتیبانی مردم هزاره از دولت شاه امان الله خان در کوتل اونی در برابر شورشیان سقوی دفاع نمود و از آن به بعد بنام فاتح اونی شهرت یافت و در سال1308 شمسی تحصیلات نظامی را در رشته پیاده فرا گرفت و رتبه برید جنرالی نایل شد سال  - 1312 شمسی بخاطر عضویت به حزب وطن و فعالیت ضد استبدادی روانه زندان سیاسی شد و بعد از سیزده سال از حبس رها گردید. در سا ل -1325  شمسی به قندهار تبعید سیاسی و در سال -1326-شمسی از تبعید آزاد شده و به شهر کابل اقامت گزید. در سال 1330 شمسی جزء اعضای موسیس حزب وطن سابق قرار گرفت و درسال 1331 شمسی مجدداً محبوس سیاسی شد و بعد از یازده سال حبس در سال 1342 شمسی از زندان سیاسی آزاد گردید و از آن به بعد به هیچ ما موریت رسمی اشتغال نکرده است. مرحوم فتح محمد خان فرقه مشر که میر زاد تخلص میکرد یکی ازشخصیت های برجسته ملی و مبارز ضد استبداد که بخاطر احیای حقوق مردم کشور مبارزات خستگی نا پذیری را انجام داده است.

حزب وطن در برج جدی سال 1329  شمسی به اشتراک فتح محمد خان میر زاد، فرقه مشر، میر غلام محمد غبار، براتعلی تاج، سرور جویا، میر محمد صدیق فرهنگ، عبدالحی عزیز، نورالحق هلمندی در شهر کابل تأسیس و ایجاد شد. درمرام حزب وطن مطالب زیر درج شده بود.

حفظ تمامیت ارضی، استقلال، تعمیم دموکراسی در کلیه شئون اجتماعی، تقویت وحدت ملی، رفع مفاسد اجتماعی، ترقی معارف عمومی و اقتصاد افغانستان.

فرقه مشر مرحوم بعد از رهائی از زندان در یک حویلی محقر گروی در قلعه شاده شهر کابل زیست داشت و منزل ایشان بر روی همه مردم باز بود و به محل ملاقات شخصیت های سیاسی، علمی، مذهبی و محصلین دانشگاه ها و مکاتب تبدیل شده بود. ایشان زنده گی خود را وقف خدمت به مردم نموده بود و بخاطر تعمیم دموکراسی و تحقق آرمانهای حزب وطن که وی یکی از موسیسین برجسته و فعال آن حزب بود سعی و تلاش داشت. با تأسف در شام روز 21 ماه سرطان سال 1361 شمسی در پیش روی دروازه منزل خود در هنگام خارج شدن از خانه توسط عناصر تروریست به شهادت رسید.

سنا تورمیر محمد سلام میر فرزند میر محمد اسلام نواسه پسری مرحوم میر زاد و یکی از شخصیت های با نفوذ ملی و همیشه یار و مددگار و همراز پدر کلا نش بوده است سنا تور میر فارغ لیسانس دارالمعلمین عالی روشان کابل است و برای مدت 38 سال در مکا تب مختلف شهر کابل به حیث معلم آمر مکتب و سرمعلم ایفای وظیفه کرده است. بعد از هفت ثور سال 1357 مدت بیش از یک سال زندانی شده است. وی دو دوره سناتور انتخابی ولایت وردک از سال 1367- 1370 شمسی بوده اند و به نماینده گی از مردمش در دو لویه جرگه حکومت های قبل از دولت اسلامی و جرگه سراسری ملیت هزاره اشتراک داشت و در ماه حمل سال 1375 شمسی نظر به تقاضای مردمش عضو شورای مرکزی حزب وحدت اسلامی افغانستان انتخاب شد و قبل از عضویت در شورای مرکزی ح. و. ا. ا. به هیچ یک از احزاب سیاسی عضویت نداشته است. سناتور میر سلام فعلاً در کشور استرالیا زیست مینماید. وی یکی از شخصیت های ملی و مردمی کشور ما و یگانه نشانی و خاطره زنده خانواده مرحوم فرقه مشر میر زاد میباشد طول عمر دراز برایش آرزومینما ئیم. ارایه ی لیست اسامی زندانیان زنانه و مردانه ی این خانواده  و نیز اسمای آنعده از زندانیان سیاسی که در بخشهای مختلف زندان د همزنگ اسیر بودند ، اقدام بجایی است که هم موجب سهولت در کار مورخین و محققین خواهد بود و هم حق آن اسیران گمنام  وقربانیان رژیم  خودکامه ی نادری که  تاحال از قلم مانده اند ، تا حدی ادا شده میتواند . آنچه در لابلای این اثر بر جسته گی دارد همانا خشم ظالم  و عجزمظلوم در یک رژیم خود کامه ی مستبد میباشد که حاکم ظالم  به هیچ چیز  و هیچ کسی  بجز بقا و منفعت خودش رحم و مدارا نمی کند . بهر حال ، برای آقای خالد صدیق توفیق بیشتر میخواهم و آرزو دارم سایر مظلومان ، درد رسیده گان  و زندان دیده گان سرزمین غمبارم افغانستان ، خاطرات ، چشمدیدها و گفتنی های شان را از سینه ها بیرون کشیده به سمع نسل امروز و فردای کشور برسانند تا هم در قبال تاریخ ادای دین کرده و هم وجدان خود شان در برابرمادر وطن را آرامش بخشیده باشند .« چنان كه اكنون از اسناد محرمانه ارشيفي بمبهي معلوم گرديده است، خاندان يحیي خان پدر کلان نادر در دوره اي جنگ دوم بين انگلستان وافغانستان به منفعت انگلستان خدمت كرده، در هندوستان چند مدت اقامت داشته وخود محمدنادر خان در سال 1884 م در ديره دون هند تولد شده است. »زمانيكه بزرگ مي شود ودر دربار حبيب الله وامان الله راه مي يابد وزير زميني به نفع انگريزها آغاز به فعاليت ميكند، تا اينكه در صدد بدنام سازي حكومت اماني كوشش به عمل مي آورد وتا اينكه در اثرپروگرامهاي غير ملي كه اين نيش آوركشنده خويي به حكومت اماني پيشكش ميدارد ومسله اي ماليه اي سنگين زمين را از جنس به پول تبديل ودهقانان كشور را دچار سراسيمگي ساخته ، مجبورشان مي نمايند كه دست به بغاوت وجنبش دهقاني بزنند واز سوي ديگرشيخهاي گماشته شده اي انگريز دست به تبليغ زهراگين زده ، حكومت اماني را به شكست مواجه وخود نادر به كمك انگلسها وبه تحريك قبايل آنسوي سرحد ووعده مال مردم شمالي براي قبايل منگلي وجاجي وسر آنها براي خودش قدرت شاهي را از خاندان اماني به همكاري روشن وافتابي انگلسها غصب ميكند
سید احمد شاه نور مبارز بی باک ودلیر  -
 

سید احمد شاه نور فرزند محمد میر وپدر کلانش شاه نور نام داشت  وی از  قر یه حصار  قول خویش  ولسوالی
بهسود ولایت وردک  بود   . محمد میر پدر سید احمد مدتی در قر یه خاکریز  ولسوالی سرخپار سا ولایت
پروان زیست مینمود. سید احمد که بعضی اوقات پو لداران را آزار میدادند واز آنها پول بدست میآوردند . به فقرا
مسا عدت میکردکه این کار وی باعث تشویش پولداران و حکومت وقت میگردید.
سید احمد شاه نور در زمان حکومت حبیب الله کلکا نی باوی بیعت نکرد ودرمقابل  اودر حصه کوتل اونی به جنگ و
مخالفت بر خواست  . وقتی که نادر خان  به سلطنت رسید  سید احمد شاه نور بر اساس  همان مقاومت هایش  رتبه
نایب سالاری  بدست آورد . ولی در سال – 1312 – شمسی- به اتهام همدستی با عبدالخالق هزاره  بجرم قتل نادر خان زندانی گردید.
وپس از -13 – سال در سال 1325 – شمسی از حبس رها ئی یا فت و به ولایت بغلان  تبعید شد . در سال 1343 –ش. به کابل آ مد  ودر سال 1344- ش. به زاد گاه خودش در بهسود رفت و در کجاب بهسود در ماه قوس در گذشت.
.

شهید مزاری         شهید بلخی   

شهید بلخی و شهید مزاری فریادگر و بنیانگذار وحدت

ما تن به فنا دادیم تا زنده شما باشید        

بر خاک مزار ما مشغول دعا باشید

چون شمع وجود ما قربان شما گردید

روشن گر شمع ما شاید که شما باشید

                                                                                         (بلخی)

آشنایی با شخصیت و افکار بزرگ مردان متعهد و عالم و غوطه ور شدن در بحر معرفت آنان کار هر مدعی نیست و دست یازیدن به برگی از درخت تنومند علمی شان هم میسور هر تازه به دوران رسیده ای نمی­تواند باشد این در حالی است که از همان  آغاز آفرینش و شروع حیات بر روی زمین انسانهایی بر این پهنه قدم گزاردند که وجودشان گاه باعث منفعت و گاه ضربه بر پیکری بشریت بوده است و نامی از خود بر سینة روزگار حک کرده اند. برخی از این انسانهای با داشتن ایمانی راسخ و محکم و هدفی والا کوشیدند تا کسی بر درون آنها رخنه نیندازد و فریاد «هیهات من الذله» را سر داده و برای همیشه وحدت را در میان مردم خویش حفظ کردند لذا وحدت ودیعه ای است الهی که خداوند آن را به عنوان نعمتی بزرگ به مسلمانان ارزاني گشته است و اتحاد بین مسلمین گامی است در حل مشکلات جامعه و تحقق خودکفایی جهان اسلام و احیای عظمت علمی مسلمانان، زمانی که ملل اروپا در هاله ای از خرافات و جهل به سر میبردند در جهان اسلام کانون های علمی و دانشمندان  بزرگی داشت.

عظمت گذشته اسلام در سایه اتحاد و حدت بود، انحطاط امروز مسلمانان در نتیجه تفرقه و نفاق می­باشد.

پس وحدت مهمترین عامل بر پای و استقامت یک کشور است، در هر کشور در مسیر وحدت پیشگامان وجود دارد، یکی از پیشگامان وحدت در کشور افغانستان شهید علامه بلخی می­باشد، که این حس پر جوش و خروش میهن دوستی و انسان دوستی وی در تمام اشعارش نمایان می­باشد. ایشان، به عنوان یک عالم آگاه به زمان خود، در مسیر وحدت و اتحاد گامهای بزرگی برداشتند.

در این مجال کوتاه بر آنیم تا اشاره هر چند گذرا به شخصیت بزرگ این اندیشمند برجسته داشته باشیم، آنچه ما می­گوییم در خور شخصیت این بزرگ مردان، بلکه محض یاد آوری می­باشد تا از یاد نبریم که اگر امروز به جای رسیدیم، در سایه جان فیشانیها و خون فیشانیهای این شیر مردان می­باشد.

شهید بزرگوار در سحرگاه 1295 در قریه سر پل بلخاب در یک خانواده ی روحانی دیده به جهان گشود و از جمله حوادث متصادف با ولادت وی جنگهای خونین میان حبیب الله کلکانی (بچه سقا)وامیر حبیب الله خان و شورش های محلی می­باشد. در اثر و زورگویی خوانین منطقه و در پی تهدیدهای بسیار ولایت بلخ را ترک کرده و آهنگ هجرت نمودند و در خراسان سکنا گزید.

در هفت سالگی در حوزه علمیه از محضر اساتید برزگواری همچون محدث قمی- شیخ غلامرضا طبسی- واعظ شهید مشهد و دیگران کسب علوم معرفت نموده وی یکی از بنیان گذاران قیام گوهرشاد نیز به حساب می­آید و پس از شکست و تبعید علماء ‌و بزرگان حوزه به همراه پدرش به وطن بازگشت. سرانجام در سال1315 دوران حکمرانی عبدالله ملک یار وارد هرات شده و از سوی دولت ممنوع الخروج شد.

انديشۀ وحدت طلبانه و ویژگیهای مبارزاتی بلخی

دوران مبارزات سیاسی سید از سال 1314 آغاز شده که عبارتند از:

1ـ ایجاد مجتمع اسلامی با همکاری سید حیدر شاه قطب سال 1320

2ـ پس از سال 1322 و درگذشت پدرشان 4 سال تبلیغ در بلخ و روستا های اطراف آن به همراه شیخ محمد تقی بهول

3ـ جمع آوری کمک برای مجاهدین فلسطینی به نمایندگی از ملت افغانستان و ابراز همدردی با مجاهدان فلسطینی در سال 1327

4 ـ آغازگر فریاد بر علیه تبعیض های نژادی و بی عدالتی و ایجاد تشکل‌های سیاسی همچون حزب وطن سازمان جوانان اسلام و حزب ارشاد که خود از بنیان گذاران بود به دعوت جمعی از دوستان در سال 1326

از دیدگاه علامه عامل جنگ خانگی و خانمان سوز دیگری که رگهای حیات را دریک جامعه می­تواند قطع کند و پیکر واحد و منسجم یک ملت را از هم بگسلاندهمان تبعیض نژادها و فخر فروشی اقوام گوناگون بر یکدیگر می­باشد دیگران بر علم و دانش خویش می­بالند ولی در جامعه در حال ستیز به جای علم دانش بر قومیت خویش مباهات می­کنند.

ملل بر علم می­نازند و ما را

تفاخر جز به مشت استخوان نیست.

در سال 1329 به مدت 14 سال و 7 ماه و 7 روز میله های زندان بلخی را میان انگشتهای سرد و بی روح خود فشرد و مسایل عرفانی و عقیدتی. مذهبی و سیاسی را با توسل به قرآن آموخته و در اشعارش که تا حدود 000/75 بیت نقل شده تجلی داده است.

5-  از دیگر ويژگی ااندیشه های این متفکر شهید ایجاد وحدت ملی است. وی معتقد بود پیشرفت و توسعه بدون وحدت ملی ممکن نیست و یک از علل پیشرفت کشورهای مترقی وحدت ملی بوده است.

6- از دیگر ویژگی های بارز تفکر علامه تفکر دردمندی وی است که خطبه هایش برخواسته از درد دینی و اجتماعی او است. بلخی واقعیتهای جامعه را به خوبی درک کرده و با زبانی انتقادی و ادبی به صورت طنز اوضاع اسفبار سیاسی واجتماعی افغانستان را در برابر پیشرفت سریع جهان ترسیم کرده است. تعصب نژادی و مذهبی نیز از جمله مواردی است که شهید را رنج می­داد.

آری شهید بلخی از جمله کسانی است که بدن را قفس نفس دانسته و مرگ ارادی را توصیه می­کند و کمال انسان را در دل نبستن به زخارف دنیا و توجه تام به حضرت احدیت می­داند آنچه او را ودار می­کرد که بازغال بر روی دیوار زندان دهمزنگ شعر بنویسد چیزی جز ادای رسالت سنگین خلیفه خدا بودن و رسالت روحانی بودن نبوده است.  علامه شهید چاره تمام مشکلات را که بر پیکره جامعه وارد می­شود در سایه وحدت می­داند:

اتفاق ای اتفاق ای اتفاق

چاره ای بر پیکر فرسود شرق

در حیاتم گر نشد بعد از ممات

روح (بلخی) را نما خشنود شرق[1]

 

سرانجام علامه در 24 اسد سال 1347 دیده از جهان بست، در حالی که همچنان در آرزوی تحقق وحدت و اتفاق جهان اسلام بود. 

  شهید مزاری بنیانگذار وحدت

از دیگر بزرگ منادیان وحدت در کشور مظلوم افغانستان استاد شهید عبدالعلی مزاری می­باشد، همان که تمام هستی خود را در راه احیای هویت تشیع مظلوم افغانستان فدا نمود.

استاد شهید عبد العلی مزاری در سال 1326 در قریة نانوای چهارکنت ولایت بلخ دیده به جهان گشود، در سال 1348 جلب عسکری گردید، در سال 1350 از خدمت عسکری ترخیص، برای تحصیل علوم دینی راهی خارج شدند،تا سال 1355 بدون وقفه در قم مشغول به تحصیل بودند، در سفری که به سوریه و عراق داشته­اند کتابهای را تهیه می­کنند دوباره عازم ایران می­شوند که در مسیر راه به وسیلة مأمورین دستگیر می‌شوند و چند ماهی زندانی و سپس از ایران خارج می­گردد.

ایشان راهی شمال می­گردند و در آنجا برنامه های تربیتی خود را آغاز می­کنند هم زمان با این ایام کودتای هفت ثور 1357 به وقوع می­پیوندد، و با ایجاد جو اختناق که برای ایشان به وجود می­آید راهی نجف،سوریه و پاکستان می­شوند و عملا مبارزات ایشان از این زمان آغاز می­گردد

ایشان همواره از تفرقه و نفاق که بین مسلمین وجود داشتند رنج می­بردند، و بر این اعتقاد بودند که اسلام یک امت واحد است، و دارای رهبری واحده که همان اولی الامر می­باشد که در قرآن آمده  در شرایط اولی الامر از نظر فقه شیعه و سنی اگر درست بررسی شود، چندان اختلافی وجود ندارد

استاد بر این عقیده بودند که استعمار هدفی جز تکه پاره کردن سرزمینهای اسلامی ندارند، و تنها راه مبارزه با آنان اتحاد و همدلی می­باشد، در این راستا اقدامات را آغاز می­کنند، ایشان در طی سفرها و نشستهای که با سران احزاب اسلامی در افغانستان صورت می­دهند ضرورت این امر را برای آنان تشریح می­نمایند و همگان را متقاعد می­کنند که دست به دست هم دهند و با اتحاد و همدلی به مبارزه با استکبار و متجاوزان برخیزند، و از آنجا که این خواسته همه دلسوزان جامعه بود مورد استقبال واقع گردید و عملا حزب به نام حزب وحدت به وجود آمد، و از آن زمان ایشان خاری بر دیده استکبار گردید، و آنان که این اعمال اتحاد­گرایانه منافع شخصی شان را به خطر انداخته بودند، دست به  اعمال تخریب گرایانه زدند و آنان را که در این سنگر ایشان را همراهی می­کردند مورد آزار و اذیت قرار دادند، یکی از کسانی در تمام طول شکل گیری وحدت و اتحاد ایشان را یاری می­کردند شهید صادقی نیلی بود، که برای برخی خوش نیامد و ایشان را مظلومانه با کودک خردسالش به شهادت رساندند.

تا زمانی که تفرقه و نفاق در سرزمینی حاکم باشد، و مظلومانی مظلومانه مورد ستم واقع شوند، استکبار جهانی سعی می­کنند حضور فیزیکی نداشته باشند، و از پشت صحنه­گردانی می­کنند، اما زمانی که حرف از همدلی و همگرایی به میان آمد، و مظلومان در دفاع از حقوق حقه بر آمدند، استکبار از پشت نقاب بیرون می­آیند و علنا دست به کار می­شوند.

استاد شهید به هیچ وجه قابل هضم برای استکبار نبود، بر این اساس ایشان با یک نقشه حساب شده و خیانت آمیز به شهادت رسیدند، و امروز اگر نامی از شیعه در افغانستان برده می­شود و شیعه دارای هویت گردیده نتیجه تلاش خستگی ناپذیر ایشان و یاران با وفایش می­باشد که با فدا کردن زندگی و نثار خونشان درخت تشیع را در افغانستان آب یاری نمودند.

آری انسانهای بزرگ در راه هدف از جان و خون خود می­گذرند، تابگویند:

ما تن به فنا دادیم تا زنده باشید

بر خاک مزار ما مشغول دعا باشید

 

شهید عبدالخالق مبارز ضد استبداد

وطن را با خون خود رنگین کردند

که اندامش را درین ره پاره پا ره

سلا م بر ابر مرد آزا د گان

که نامش و یادش بود جاودا ن

راه و رسمت ای شهید پاینده با د

دشمنانت هر زمان بازنده با د

عبدالخالق شهید تجلی ناب محرومیت های ناشی ازاستبداد وانحصاروبرتری جویی خانوادگی وقبیلوی ای بود، که سده های متمادی برگردۀ جامعه افغانستان و بخصوص مردم هزاره خودرا تحمیل نموده وهرگزآمادگی گذار بسوی یک نظام سیاسی متمدن، قانونمند ومردم گرا بربنیاد رأی وخواست اکثریت مردم محروم افغانستان را نداشتند. او فریاد رسای مردمی بود، که تبعیض قومی و محرومیت سیاسی را با گوشت و پوست خود لمس میکرد ، وی با ایثارخون سرخ خویش،. ، شاهد جشن پایمردی وسرافرازی خود و همراهانش بوده است د مردم مبارز ما ازاین دهلیزهای دردناک وتلخ تاریخ با آگاهی گذشت وخواست پاسخی باشد برای درهم شکستن طلسم زورگویان انحصارواستبداد ومقاومتی باشد دربرابرمتجاوزین خونریزدربیداد گاه تجاوزگری.

مولاداد پدر خا لق - دارای تحصیلات خصوصی بود و بزبانهای انگلیسی -آلمانی وروسی تسلط نسبی داشت که در جر یان سفر هایش به همراهی غلام نبی خان چرخی به اروپا میسر شد اندیشه ها وآر مانهایش را بیدار تر سازد واو سر پر شوری سیاسی داشت . عبدالخالق وخانواده اش با بهره گیری از حیات شهری با یک عده دیگر زیر تآثیر نظر یات جنبیش مشروطه خواهان وروشنفکران آزادی خواه قرار گرفت و در یک ساز مان سیاسی به اشتراک دیگر مبارزین ملی وارد مبارزه سیاسی علیه نظام استبدادی ورژیم وابسته به استعمار گردید.خالق شهید این وطنپرست دلیردر یکی از سازمانهای مخفی که شکل مبارزات سری انفرادی را داشت وابسته بود واین نو جوان انقلابی هزاره در همه جا - در مکتب وخانه با سیاست وافراد سیاسی ارتباط برقرار کرده بوداو از معلمین شریف خود – محمد عظیم خان معلم ومحمد ایوب خان معاون مکتب نجات در سهای سیاسی زمان خود را در یافت میداشت ودر باره آینده وطنش بیشتر فکر میکرد

عبد الخالق شهید فر زند مولا داد در سال 1295 شمسی به دنیا آمد . پدرش عبدالخالق هزاره را شامل مکتب نجات ساخت و در تر بیت خالق توجه زیادی مبذول میکر د. عبدالخالق یک جوان جدی – محکم – گرمجوش و تا حدی عصبی مزاج و دارای صفات مردانه و جوانی بودخوش اندام – بلند قد- فوتبالیست توانا ودر ژیمناستیک بی نظیر-عبدالخالق تمام زنده گیش رابه سیاست وقف کرد وبصورت یک انقلابی حر فوی بوجود آمد. توجه بیش از حد مولاداد بالای خالق وی را قادر ساخت تا راه صد ساله را در یک شب طی نماید توجه زیاد پدرش - خالق را بیک مبارز بی باک ضد استبداد مبدل کرد. خالق هزاره فرزند فقرومحرو میت – وارث رنج های بیکران مردم خود بود او فولادی بود که در کوره فقر ورنج توان فر سای پدر ومادرش آبدیده تر میشد. ومشعل مبارزه را درفش وار فرا راه زنده گی خود برافراشت وبرافروخت وی باری تصمیم میگیرد که در مراسم یک تهداب گذاری در بالا حصار ماموریت خود را انجام بدهد ولی توفیق نمی آورد.او در جشن ماه سنبله نیز می خواست قصد خودرا عملی کند ولی باز هم این فرصت را بدست نیاورد تا آنکه روز 16 – ماه عقرب - سال -- 1312شمسی که دراین روز نادر خان انعامات مکاتب و تورنمنت خزانی را به مستحقین آن توزیع میکرد. بیرق ارگ پایین شد ونادر به باغ دلکشا قدم گداشت . سلامی گرفته شد ومیز انعامات را معاینه کرد وبعد آ بسو ی صفی که عبدالخالق ایستاده بود آمد. خالق یک قدم پیش آمد ودر کمال آرامش گلوله راشلیک کرد ودر گلوله های دوم وسوم نادر فقط یک تکان خورد ونقش زمین شد خالق به مرام خود رسید . ویکی از مستبدین ودست نشانده انگلیس را از بین برد و فرار نکرد و به شاه محمود اطلاع دادند و خالق گر فتار گردید. . روشنفکران ونیروهای ضدا ستبداد و بی عدالتی این روز را بیاد خالق شهید- قهرمان ملی کشور گرامی میدارندو بروح آن شهید بزرگوار یاران با وفایش درود واحترام فراوان ابراز میدارند..گفته میشود بعد ازکشته شدن نادر حکومت میخواست تمام شاگردان آن مکتب را تیر باران کند ولی در اثر مشوره بعضی از ارکان حکومت سر انجام به شاه محمود گفته شد چون قاتل و همدستانش گرفتار شده اند دیگر شاگردان باید رها شوند.

بالاخره بعد از ظهر چهارم جدی –سال 1312 –شمسی- که سرما سنگ رامی شکست- خالق ومحمود خان متعلم همصنفی ورفیق خالق – مولاداد پدر –خداداد کاکا -قربانعلی یخ آب فروش مامای خالق- ربانی-مصطفی-ولطیف جوانان خاندان چرخی- علی اکبرغند مشر- محمود کارگر مطبعه انیس – میر مسجدی متعلم -محمد زمان متعلم- سید عزیز متعلم – محمد اسحق متعلم - میرزامحمد متعلم- ناشرین نامه ها -محمد ایوب معاون مکتب امانی- محمد عظیم معلم- وبروایتی 21 –تن از اعضای خانواده ومنسوبین خالق بشمول دوتن از پسران خورد کاکایش خدادادبه نام های عبدالله وعبدالرحمن را از دروازه جنوبی ارگ بسوی اعدام گاه بردند. قبل از به دار کشیدن اعضای بدن خالق هزاره را قطعه فطعه که به دار آویختن نر سید خا لق قبل از شهادت 17 – 18 – سال داشت . وهمچنین حفیظه خواهر خورد سالش نیز در زندان از میان رفت.

عبدالخالق شهید با وجود آن که شکنجه های طاقت فرسا را تحمل میکرد هیچ یک از رفقای خود را افشا ء نکرد- محمد اسحق یکی ازرفقای خالق که سخت مجروح بود با تآ ثر وهیجان شدید به خالق گفت : - ای رفیق نا جوان چرا بمن ودیگر رفقایت اعتماد نکردی وعزم خودرا پنهان کردی ؟و اگر این طور نمی کردی حال ازین حکومت یک نفر هم زنده نمی بود .سخن آخر را بتو گفتم خدا حا فظ . خالق جواب داد راست میگوئی احتیاط من بی جا بود – از تو عفو می خواهم . بدین ترتیب اقدام عبدالخالق ورفقایش یک عمل آ گا هانه ملی وسیاسی علیه دشمنان وطن ومردم بخاطر دفاع از عدالت وآزادی بود که برای رهائی مردم بخون تپیده ای کشورجام افتخار آفرین شهادت را نوشیدند.

سید حسن رشاد درمقاله ء - دو یاد و دو خاطره - مینویسد که :- روز 16 عقرب سال 1312 خورشيدی نادر شاه به دست عبدالخالق کشته شد و آن گونه که می دانیم ده ها تن را بدین بهانه به زندان افگندند و کشتند و مرحوم غبار به شمول عبدالخالق وخانواده اش نام شانزده تن را ذکر میکند که قربانی این ماجرا شدند که محمود خان معاون عبدالخالق وکاکایش علی اکبر خان غندمشر نیز از اعدام شدگان بودند.علی اکبر خان در ترکیه آموزش نظامی دیده بود و با پدر این جانب سید احمد غندمشر دوست دوران تحصیل در ترکیه بود و در بازگست نیزدو همکار و رفیق صميمی بودندکه از ترکیه به قصد خدمت در دولت امانی به و طن برگشتند و در رکاب شاه امان الله به خدمت پرداختند.پدرم همواره از وطن دوستی و رشادت و آ زادی خواهی علی اکبر خان حکایتها میکرد و از ارتباط و معاشرت وی با مشروطه خواهان سخن میزد.با دریغ که پس از تسلط حبیب الله کلکانی آن دو که در قندهار ودر رکاب شاه امان الله بودند توسط مهردل خان والی و قوماندان وقت دستگیر و زندانی شدندو روزی که در مجمع اهالی قندهار قراربود که مهر دل خان برای آنان تعیین جزا نماید و حکم اعدام صادر کند از قضا مردی از بزرگان توپخانۀ قندهار خطاب به مهردل خان گفت: «این سید نوۀ میر آقا معروف به «جیتن» است که در جنگ دوم با انگلیسان شهید شد ومرقدش زیارتگاه خاص و عام است». آنگاه مهردل خان مارا رهاکرد و حتی پیشنهاد همکاری کرد که من نپذیرفتم و هردو به کابل آمدیم و دوستی من و علی اکبرخان ادامه داشت و لی پس از مدتی دریافتم که دوستم از من فاصله میگیردو هنگامی هم که علت را پرسیدم گفت که تو متکفل زندگی چهل انسانی و خوب است که متوجه همین وظایف خودباشی. هنگامی که خواستم رابطۀ این وظایف را با دوری گزیدن او بدانم گفت:« در خانه اگر کس است ؛ یک حرف بسست». راستی هم در آن سالها پدرم جز زنده گی خانوادۀ خودش متکفل زندگی فامیل برادر بزرگش بود که از جهان رفته بود و همچنان از خانوادۀ برادر کوچکش ميرعلی احمد ضیاء که زندانی بود نیز باید سرپرستی میکرد..

پدرم میگفت چند ماه به قتل نادر شاه مانده بود که تصمیم گرفتم از دوست دیرینم علی اکبرخان در خانه اش واقع در ده افغانان کابل دیدار کنم که در مسیر راه محمودخان برادر کوچکش را دیدم و چون از قصد من آگاه شد بدون موجب به ناسزاگویی و دشنام آغاز کرد و این عمل موجب شد که از رفتن به خانۀ شان منصرف شوم ولی چند شب پس از این ماجرا در یکی ازکوچه های چنداول کسی در تاریکی شب خود را به پاهای من انداخت و پیوسته عذرخواهی می کرد و چون اورا از زمین بلند کردم دیدم همان محمود خان جوانمرد است که از رویداد آن روز عذرخواهی میکند و باز اصرار دارد که از رفتن به خانۀاو و برادر بزرگش اجتناب کنم و تأکید میکردکه این مطلب را چون رازی نزد خودنگه دارم به یقین در آینده او را ستایش خواهم کردو در حق وی دعای خير خواهم نمود. پدرم میگفت بعدها دانستم که علی اکبر خان در حادثۀ قتل نادر شاه نقش اساسی داشته است و نمیخواسته که ما بی موجب آسیب پذیر شویم .

خاطرۀ دوم پدرم باز هم برمیگشت به همان روز شانزدهم عقرب یعنی روز کشته شدن نادر شاه به دست عبدالخالق.پدرم حکایت میکرد که ساعت 11 قبل از ظهر آن روز نادر شاه در مکتب احضاریه که بعد ها لیسۀ عسکری نام گرفت برای توزیع شهادتنامه های شاگردان آمده بود . در آن روزگار من قوماندان مکتب احضاریه بودم پس از قبول مراسم قطعه و احترام منسوبان مکتب خود را به او معرفی کرد ه گفتم :من سید احمدغندمشر چنداولی قوماندان مکتب احضاریه؟ نادر خان با ناراحتی و خشم خطاب به من گفت :«خوب شد ترا دیدم من از همه چیز اطلاع دارم وشنیده ام که به مرده های بی ارزش گریه میکنی».آنگاه به یاورش سید شریف دستور داد تا نشانها و علايم نظامي شانه های مرا بکند که سید شریف نیز در حضور همه این عمل را به شدت انجام داد و آنگاه نادر به من گفت که تا امر ثانی خانه نشین هستی.

آن روز با ناراحتی به سوی خانه به راه افتادم و درقسمت شهنشاه چنداول عبدالخالق را در حالی که بایسکلش در دستش بود و با میر علی اصغر شعاع گرم صحبت بود دیدم و من هم به جمع شان پیوستم.و عبدالخالق را بسیار شاد و سرحال یافتم. هنگامی که از ما جدا میشد و به سواری بایسکل به سوی قصر دلگشا میرفت به من گفت:ـ آقا صاحب ما امروز مسابقۀ فوتبال داریم و به امید خدا گول های تاریخی خواهم زد.

آن گونه که میدانیم همان روز نادر شاه به دست عبدالخالق کشته شدو شب که آقای شعاع به خانۀ ما آمده بود ؛ آهسته به گوشم گفت:

راستی خالق گول تاریخی زد! این بود دو خاطرۀ تاریخی که از پدرم شنیده بودم و با امانت داری در اندیشۀ بازگویی اين دو خاطره افتادم تا ثبت بايگاني تاريخ پرافتخار آزاديخواهان وطن نمايم .

طوریکه:-- در این اواخر ، اثر جدیدی بنام " از خاطراتم "  طی چهارصد و هفت صفحه  با سایز و دیزاین  زیبا از چاپ برآمد و بدسترس علاقه مندان قرار داده شد .  اثرمذکور خاطرات جالب ، انتباهی ، عاطفی و درد انگیز آقای خالد صدیق فرزند غلام صدیق خان چرخی وزیر امور خارجه ی دوران سلطنت امانی را تشکیل میدهد. آنانیکه از جریانات تاریخ چندین دهه ی اخیر کشور اطلاع دارند، یقینا میدانند که اعضای خانواده چرخی  متاسفانه مورد خشم و غدر نادر شاه قرار گرفته نه تنها غلام نبی خان چرخی و غلام جیلانی خان چرخی  و عده ی دیگر از جوانان آنها مانند غلام ربانی ، غلام مصطفی ، عبدالطیف و امثالهم را به دم برچه ای تفنگ و پای چوبه ی دار فرستاد شدند ، بلکه زنان و دختران  وحتا کودکان معصوم آنان  به زندان های مخوف  استبداد سپرد ه شد ند و سالیان متمادی را در بند و زنجیر سپری نمودند .  خالد صدیق نویسنده ای خاطرات ، در سن شش ساله گی ،  یعنی در دوره ی کودکی و در عالم  بیگناهی  و معصومیت به چنگ اسارت و جفای نادر و برادران وی در افتاد  و در سلولهای  زندان به جوانی رسید . آقای خالد صدیق در عین حالیکه خاطرات دوران طولانی زندانش را با نگارشی ساده و بیانی عاری از تکلف تقدیم خواننده اش مینماید ، سیاست ستم سالارانه واعمال ضد ملی و ضد بشری رژیم نادری و اخلاف او را بهمان ساده گی پیش چشم اهل زمان میگذارد تا در اطراف آن همه جریانات نا هنجار،  آموزش لازم  و قضاوت  عادلانه صورت گیرد . آنچه را خواننده ی جست و جو گر میتواند از لابلای خاطرات آقای خالد صدیق دریابد ، معلومات موثق پیرامون چگونه گی وضع و حال نا بسامان خانواده ی بزرگ چرخی پس از سقوط امارت کوتاه مدت حبیب الله کلکانی  و حاکمیت خانواده ی نادرشاه و همچنان ، اسمای مکمل  شهدا ، زنده مانده ها و زندان دیده های این خانواده توام با یکسلسله عکس های نایاب میباشد که بذات خودش جالب ، دیدنی و مورد نیاز محققین  و مورخین ما خواهد بود .

 

به كشتن زهرسو كشودند دست

به حدي كه يك تن سلامت نه رست

چو از قتل اعدا بپرداختند،

به تاراج اموالشان تاختند !!

وطن محبوب ما افغانستان کشور جنگ زده و. سرزمینی بکر که معادنش به دلیل جنگ‌های قومی و نژادی دست نخورده مانده است. چنان چه برای هیچ کسی معلوم نیست که میزان ذخایر گازطبیعی، ذغال سنگ، آهن، نفت، مس، فلور، لا‌جورد، منگنز، سرب، بوکسیت، طلا‌، نیکل، کرم، یاقوت، مرمر، جیوه، لیتیوم، آلومینیوم، قلع و تنگستن آن تا چه اندازه است؟ ۴/۰ هکتار زمین زراعتی برای هر نفر، تراکم نسبی جمعیت ۳۲ نفر، نرخ رشد جمعیت ۶/۲ درصد، جمعیت با سواد 30 درصد، درآمد سالیانه برای هر نفر کمتر از ۳۰۰ دلا‌ر، متوسط عمر ۴۰ سال، بدون راه‌آهن، برای هر ۷ هزار نفر یک بسترشفا خانه میزان درآمد از صنعت جهانگردی صفر و... چنین وضعی افغانستان را نه در مدار توسعه ‌نیافتگی، بلکه در مرحله عقب‌ماندگی کامل نگهداشته شده است. ‌ در سرزمینی که در سال ۱۹۱۹ از بریتانیا جداگردید و مستقل شد، وتا هنوز آب خوش از گلوی مردمش پایین نرفته است. اقوام گوناگون مرکب از پشتون‌ها، تاجیک‌ها، هزاره‌ها - ازبک‌ها، ترکمن‌ها، ایماقها- نورستانی‌ها – پشه ای ها - بلوچ ها – بیات ها –قیرغیزها – قزاق ها – اویغور ها وغیره ، بعد از گذشت ۱۰۰ سال از استقلا‌ل خود، هنوز نتوانسته‌اند قالب یک ملت واحد را به خود اختیا ر نمایند و اساس دولتی با ثبات و مقتدر را بنا نهند. نه تنها مردم منطقه و جهان، بلکه تندیس‌های زخمی بودا نیز به حا ل زار این مردم بلا‌کشیده وفقر زده می‌گریند.

افغانستان سرزمینی است، که دردل خویش تجربۀ مقاومت چندین هزارساله دارد. ازتهاجم خونین وهویت ستیزی اسکندرمقدونی، بربرمنشی قبیلوی، کتاب سوزی وفرهنگ گریزی اعراب درزیرپوشش دین، تجاوزبی آزرمانۀ همراه با خون وآتش وویرانگری ، یورش اشغالگرانۀ متکرراستعمارانگلیس ، تا تجاوززبونانه وضد تمدنی تمدن ستیزان پاکستانی درسیمای گروه متحجروقرون وسطایی طالبان دردهۀ پسین، ازجمله تجارب غنی والهام بخشی بودند، که درتشکل وتبلورعنصرمقاومت مردم نقش مهم وتعین کننده داشتند. مردم ما با آگاهی ازسرنوشت غمباروتاریخ اندوه گین سرداران مقاومت چون ابومسلم خراسانی، بابک، سنباد، استاد سیس، مازیار، نیزک، یعقوب لیث صفار شهید عبدالخالق قهرمان.... وقله های رفیع فرهنگ ودانش مانند: دقیقی، فردوسی، فارابی، ابن سینا، ناصرخسرو کاتب هزاره وسایرین داشت ومیدانست، که هرکدام را بگونه های دردناک مورد دسیسه قرارداده یا به شهادت رسانیدند ویا مجبوربه آوارگی وگمنامی ساختند علاقه به میهن , احترام به بزرگسالان, احترام به ناموس خود و دیگران , احساس غرور در برابر اجانب, ازادیخواهی , جوانمردی , ارجگذاری به عیاران و جوانمردان, مهمان نوازی وغیره از  خصوصیات ذاتی مردم سر زمین ماست که میتوان انرا بیان افتخار امیز مردم کشور نامید .. این هویت محصول عوامل مختلف مادی و معنوی است: از قله های غرور انگیز هندوکش گرفته تا دشتهای مرد خیز هرات و بست و قندهار, ازمبارزات محمد ایوب خان کرنیل شیرمحمد هزاره - میر مسجدی - شهید عبدالخالق از " گور اوغلی" تخار و بدخشان تا "قر سک" پنجشیر و دنبوره هزاره جات, از بزکشی شمال گرفته تا اتن جنوب, از تاکستانهای شمالی گرفته تا پسته زار های باد غیس, از حلقات  مثنوی خوانی تا محافل شهنامه خوانی, از شجاعت, اخلاص و مهمان نوازی روستائیان پاک  طینت گرفته تا ظرافت و هنر مندی شهریان نازک طبع, , از قوشخانه های گرم شمال گرفته تا جرگه های پر خروش شرق, از سخت کوشی مردم هزاره گرفته تا , از ادب پروری اهالی بدخشان گرفته تا سرعت بدیهه مردم هرات, از طبع شوخ مردم وردک گرفته تا صراحت مردم قندهار, از جوانمردی کوهدامنیان گرفته تا سنت عیاری کابلیان. یعنی در تکوین این هویت دین و عرف و خصوصیتهای فر هنگی و باور های مذهبی و خاطرات متراکم گذشته و اقلیم و هوا و سلوک خانواده گی و تجارب تاریخی همه وهمه دست در دست هم داده است.

حاکمیت های سه دههء اخیربا خاستگاه های مختلف اجتماعی – سیاسی از راه توسل به زور رویکار شدند. درحالیکه قبل از آن نیز حاکمیت ها از مجرای دموکراسی متعارف ایجاد نگردیده بودند.   در طول تاریخ ما شاهد حضور نيروها وگروهاي سياسي هستيم كه از دوره ها ی نهضت خواهی و مشروطيت طلبی تاحال به حيات خود ادامه داده و تا آينده قابل پيشبيني هم در زند گي سياسي ما نقش بازي خواهند كرد، لذا  از آنزمان تاكنون چهار خانواده سياسي ، ملي گرا ، چپ ، مذهبي و سلطنت طلب ، كه در تمامي حوادث و رويدادهاي سياسي گذشته ، هر يك به فراخور وزن و نيروي خود  در زمانهاي مختلف شركت داشته و تاثير گذار بوده اند ، شكل گرفتند، به اين چهار خانواده بايد يك عضو ديگر ، يعني نيروهاي قومي و قبایلی ، كه  بعد از دخول قطعات نظامی اتحاد شوروی در افغانستان شكل بارز گرفتند ، به عنوان گروه پنجم، در جامعه اضافه كرد . رابطه اين چند گروه سياسي در طي اين مدت ، صرف نظر از همكاري و همسوئي هاي موقتي و تاكتيكي دو جانبه و  يا چند جانبه ، كه آنهم نه بر اساس توافقات دمكراتيك و با هدف استقرار دمكراسي ووحدت، بلكه براين اساس بوده تا با  جمع آوري نيرو ، توان لازم را براي  بزير كشيدن قدرت حاكم پيدا كنند،  همواره خصمانه و خونين بوده و طرفين تا سر حد نابودي و حذف غير خود  پيش رفته اند .   در افغانستان به اثر فداکاری نهضت مشروطه و نیروهای ملی دموکراتیک كه به تشكيل مجلس شو ی قرار گیرد.راي ملي و تصويب قانون اساسي منجر شد ، استبداد پادشاهي مواضع مهمي را از دست داد و آزاديخواهان توانستند جامعه را گام به گام به سوي دمكراسي و تجدد سوق دهند، اما اين روند تحت تاثير عوامل بين المللي و داخلي نه تنها نتوانست در جامعه نهادينه شود بلكه با روي كار آمدن داودخان و استقرار مجدد ديكتاتوري متوقف گرديد .

بحران امروز کشور ما  سی وچهار سال قبل در ٢٦ سرطان سال ١٣٥٢ آغاز گردید و در نتیجه اقدامات  ناشیانه, عجولانه و عاقبت نیاندیشانه,  کشور بی ثبات و بی ثبات تر شد و امروز خانه مشترک افغانها در مسیر طوفان و در معرض انقراض و نا بودی قرار گرفته است. جنگ ادامه دارد, وحدت ملی و برادری میان اقوام و قبایل ساکن آن صدمه دیده است... بنا بران اولویت های مان قرار ذیل تعین شده اند:  در گام نخست مساله نجات کشور از بحران است. قطع جنگ , کوتاه کردن دست اجانب,  اعاده صلح و ثبات و در یک کلام نجات خانه مشترک ما از مسیر طوفان. این کار از توانائی یک حزب یا یک قوم  بیرون است. به این سبب نیرو های سیاسی کشور قطع نظر از آنکه پیرو چه اندیشه ای هستند, از هر قوم و قبیله ای که هستند الزاما باید  مشترکا در نجات کشور از بحران سهم بگیرند. بنابران باید تاکید مزید بر وحدت ملی, آشتی ملی و رفع خصومت ها و کشیدگی ها وغیره صورت گیرد..  افغانستان در مرحله گذار از جامعه سنتی و( فیودالی- ماقبل فیودالی) بسوی جامعه مدرنتر شهری است. باید از  حالت  مناسبات اتنیکی و قومی به بسوی تشکیل ملت واحد گام بگذارد. این مرحله در اروپا با انقلابات همراه بود. در افغانستان نیز تلاش های سی سال اخیر با همین درک اغاز شد. هدف انقلاب ملی و دموکراتیک که دموکراتیک خلق مطرح مینمود در واقع گذار بسوی جامعه مدرن تر " سوسیالیستی" بود. آنچه امروز در تحت نظر نظامی, اقتصادی و سیاسی گسترده غرب در حال انجام است  فاصله گرفتن از مناسبات عقب مانده و گذار بسوی جامعه سر مایه داری است..  حفظ استقلال ملی , حاکمیت ملی, تمامیت ارضی کشور در اینده است. در این ارتباط مساله مبارزه علیه  مداخلات همسایه ها , حضور گسترده نظامی اجنبی و طرح ها و بر نامه های  ستراتیژیک جهانی و منطقوی است. دفاع از هویت ملی و حفظ کشور در برابر شئونیزم کشور های همسایه . حفظ و مواظبت ار فرهنگ و زبان و دست اورد های تاریخی و فرهنگی ماست که در نتیجه حضور دوام دار و نفوذ اقتصادی , سیاسی و نظامی اجنبی مورد تهدید جدی قرار میگیرد.اگر ما باشندگان این مرزو بوم وسعت خاک فعلی افغانستان عزیز را از دست اندازی متهاجمین حفظ نموده  و سیمای آنرا در جهت مثبت و بالندگی وترقی تغییر داده بتوانیم کار بس بزرگی را برای نسل و بالندگان آینده خواهیم کرد، چه رسد به ادعای بلند بالای مرز های پیشین که امیدوارم عقل و خرد جمعی از این پس به آینده گان افغان ماندگارنسازد. شايد بيان اين واقعیت كه كشور ما افغانستان به عنوان يك كل جغرافيائي ــ  سياسي تا كنون با تمام تلاش و مبارزات سالیانه متفاوت به اين طرف هنوز فاقد يك پروژه سياسي فراگير ملي مي باشد تكراري از تاریخ باشد ویا در زمینه رسیدن به یک تفاهم واقعی وحدت ملی مغلق بودن پدیده های اجتماعی کشور ویا سکولوژی ما افغانان بوده که به اين هدف ملي دست نیافتیم ، زیرا که بعضأ با یک دست قول برادری میدهیم و با دست دیگر شمشیر می کشیم ، البته که این نقیصه به تنهایی نه بلکه با  سازماندهي و تلاش جمعي ،خردمندانه  و دمكراتيك ، مي توان به هدف مهم که عبارت از ترقی و تعالی کشور، و همگرایی ملی است رسيد، قابل تذکر اینکه اولین گام آنست که از منفی بافی ها و قهرمان انتقاد شـدن خود را رهایی دهیم ودر این راه اصلاحات را از خود باید آغاز نمود ، ، لذا با تعقل خردمندانه و توکل واقعی بر خداوند (ج) و نیز اعتماد بر یکدیگر و عشق به مردم ووطن وهمچنان با تلاش و از خود گذری است که مي توان به هدف مهم که  همانا ترقی و تعالی کشور، و همگرایی ملی است رسيد.

عبدالخالق شهید فرزند برومند و فداکار و جوانی از نسل رنج وزحمت جامعه هزاره که در محیط شهری رشد و پروریش یافته بود تبعیض قومی – تحقیر و اهانت علیه مردم خویش را که از طرف نظام استبدادی خا ندان آلی یحیی در راس آن نادر خان جبار و خون آشام را با گوشت و پوست خویش درک ولمس میکرد خالق شهید همواره برای نجات مردمش اززیر ساطور ظلم وبیدادگری میاندشید و ی تلاش نمود تا در محیط مکتب و درساحه بیرون از آن همفکران و مبارزین ضد استبداد خاندانی را جستجو و بالاخره گروهی ازین گونه افراد همنظر و هم اندیشه خویش را پیداکرد . برای تحقق آرمانهای دیرینه شان بعد از سازماندهی منظم و ایجاد تشکیلا ت مخفی دست بکار شدند و یکی از مستبدین و شیاد ترین فرد آنزمان را از بین برد و خاطرات فداکارانه وجسورانه شان را حک تاریخ کشور کردند . با از بین رفتن نادر خان این جلاد قرن در سیاست خاندان مستبد مصاحبین در مجموع تغیراتی بوحود آمد و تاحدودی معین از به سیاه چال انداختن ها - تیل داغ کردن ها – واسکت بریدن ها - تبعید کردن ها ی مبارزین ملی و انقلابیون ضد بیداد گری و بی عدالتی کمتر گردید و از اعمال خشونت آمیز ارگانهای دولتی ونظام پولیسی وقت تا حدودی معین کاسته شدند. وبشکل محدود برای مردم کشور زمینه ابراز نظر بطور شفاهی و کتبی نسبت به گذشته فراهم گردید . شهید عبد الخالق قهرمان و همرزمان جسور و فداکارش راه ورویش مبارزه علیه استبداد را از جنبیش مشروطه خواهان اول و دوم فرا گرفتند و با نثار نمودن جان های شرین شان برای نابودی ظلم وبی عدالتی نمونه و سرمشق برای نسل بعدی مبارزین ملی کشور شدند.

بنآ بالای همه روشنفکران کشور دین برزگ است که از شجاعت و خود گذری خالق شهید این فرزند رنج وزحمت مردم هزاره و انقلابی ضد استبداد خاندانی ومبارز راه آزادی و ترقی را گرامی دارند . وهمه ساله ازین شهید بی بدیل افغانستان تجلیل بعمل آوره و خاطرات قهرمانانه و فداکارانه شان را بر ضد بی عدالتی و تبعیض ارج گذاری نمایند.

به روان پاک خالق شهید ویاران وفادارش و آن جوان فداکار دعا ودرود می فرستیم روحش شا د وخاطراتش همیشه

گرامی , ومقامش خلد برین باد

محمــــد ابراهیــــم خــــان گــــاو ســــوار

 

 

 دربارۀ او چند بار نوشته ام که در جراید بیرون مرزی افغانستان بار ـ بار نشر شده است. بهتر است بدانیم که چرا به نام «گاو سوار» شهره یافته است؟

 

   در ناحیۀ برگر شهرستان که در سمت شمال مشرق افتاده است، مردی میزیست به نام «امیرداد».

    ابراهیم کربلایی از ناحیۀ چرخ برگر که مردی سال خورده مگر هوشیار بود، در تابستان سال 1333ش برایم حکایه کرد و حکایه اش در فیتۀ تایپ ریکاردر کلاوس فردیناند استاد دانشگاه آرهوس دانمارک ثبت گردید. او گفت: امیر داد مردی دلاور بود، بر سر بازوان گاو ایستاده میشد و هرقدر گاو میدوید او را  فرو انداخته نمیتوانست و گاه که به «غاف» می رفت که آنوقت مقریک قطعه هزار نفری عساکر بود، گاو را زین زده  سوار میشد، ازان رو او را «گاوسوار» می گفتند. 

    در اثر در گیری با کوچیان ملا خیل کشته شد و پسرش «موسی» جانشین او بحیث ارباب قوم اَخی Akhiگزیده شد. و از او سه پسر بجا مانده اند: ابراهیم، عرضی حسین و سلطان.

     ابراهیم ارباب، را ما بحیث ارباب برگر انتخاب کرده بودیم که حالا او بندی و در زندان می باشد.» بعداً همه اعضای خانواده او به نام «گاوسواران» یاد می شدند. آنان خیلی شجاع بودند و هرگز از مرگ هراس نداشتند و هر زمان که از برگر سوی اُلقوOlqo می رفتند، در راه سنگی بود که از  یک طرف هموار و مسطح و از سوی دیگر چند گز مرتفع بود. آنان اسپ های خود را از روی آن سنگ می جهانیدند. و آن سنگ را مردم «سنگ گاو سوار» نام گذ شته بودند.

    مردمان هزاره بطور عموم از زمان عبدالرحمن یک نوع باژ را متقبل شده بودند که علاوه بر مالیه زمین، مالیه حیوانات و  مالیه حرفه یی جولا پولی، و مالیه آسیا ب و طرق پولی بود، سالانه مقدار زیاد روغن زرد را بنام «سرچربی بی بی» نیز می پرداختند.

     در سال های قبل از 1318ش همه مردم جوانان را با پرداخت پول اجیر کرده برای خدمت نظام می فرستادند. که دو سال را در اردو بسر میبردند؛ از سال 1318ش بلای پِشک یا قُرعۀ عسکری بر مردم نازل شد که هر جوان بین بیست و دو تابیست و هشت در خدمت نظامی و از سنین بیست و هشت تا چهل در امور کارهای ساختمانی و غیره سپری میکردند.

    در جریان جنگ دوم جهانی (1939 ـ 1944) درافغانستان واردات و صادرات امتعۀ و اموال بازرگانی محدود شد و نرخها بلند رفت و دولت سردار محمد هاشم و وزیر اقتصادش عبدالمجید زابلی دو موسسه بازرگانی را بنام «دیپوهای تعاونی» و «کوپراتیف مامورین» تاسیس کردند. ظاهراً دلیل آن بود که بایست ازین دو راه به کارمندان دولت و مردم کمک کنند. این دو موسسه  انساج فابریکه پل خمری و بعضی اقلام وارده را از خارج در بدل بهای معین به ماموران و مردم می فروختند و برای استفاده جویان منابع پر در امد بود، آنان تصمیم گرفتند که روغن را از مردم هزاره خریداری کنند و در بدل هر سیر(هفت کیلو) مبلغ بیست ودو افغانی تادیه نمایند. که نیم آن نقد و نیمی دیگر نسج پل خمری باشد، مگر  کار وارونه شد، همه پول نقد و جنسی را «ارباب» می گرفت، چیزی را خود می خورد و چیزی را به حاکم و دیگر ماموران ذیعلاقه می داد و روغن را  بر معیار پرداخت مالیه مواشی به تفکیک کته پای(گاو و...) و ریزه پای (گوسفند و بز) برمردم ریزش و حواله و جمع می کردند، بدون آنکه حبه ودیناری برای مردم پرداخته شود. مالیات حیوانات کلان همچون اسپ، خر، گاو، قاطر و غیره دو چندان مالیات حیوانات خرد بود. اگر یک شخص فرضا چهار افغانی مالیۀ یک خر را پرداخته بود. یک چهارک (تقریبا دو کیلو) روغن بایست می پرداخت.

    این دیون ناحق سال به سال بر مردم تراکم می کرد و جان مردم را  به لب رسانده بودند. تنها بار روغن نبود بلکه حواله غله که انتقال و تحویل آن به گدامهای دولت مردم را به ستوه آورده بود، و از این تکالیف بسیاری از مردم ناگزیر بفروش زمین و جای و جایداد خود می شدند. و از طرف دیگر چون بسیاری از جوانان هزاره خلاف طبیعت محیط زیست خود که سرد سیر است.  برای گذشتاندن دوره عسکری جبرا به مناطق گرم چون خوست، جلال آباد و فراه و بغلان فرستاده می شدند که بسیارشان زنده باز نمی گشتند؛ ازان کوشش می کردند با پرداخت پول گزاف به ارباب و حاکم و میرزای احصائیه و محکمه، خود را مجلا کنند.

    ادارات دیپو و کوپراتیف با ارسال مکاتیب پی در پی برای حکام آنانرا تاکید میکردند تا روغن را برای شان بفرستند. شخصی به نام عبدالجلیل خان که از حضرات بود در سالهای 23 ـ1324 حاکم شهرستان گماشته شده و مردم بر گر را چند بار ذریعه ژاندرم احضا کرده و دیون را مطالبه کرده بود. چون یک انگشت دست راستش فلج بود، او را مردم «قَنتَه» می گفتند.

      بالاخره عبد الجلیل مردم را از برگر که تا مرکز حکومت دو روزه راه بود جلب و احضار کرده، امر داد تا همه شان را بالنوبه چوب بزنند.

    امان الله کو توال که از مردم موسیی لهو گرد بود، گفت:  ابراهیم ارباب نزد من و مفتی محکمه آمد و تقاضا کرد که نزد حاکم رفته و ازو خواهش کنیم که اگر چوب میزند خیر است، اما پیرو مذهب ما را  دشنام ندهد. ما نزد حاکم رفیتم و از او تقاضا کردیم که دیگر دشنام ندهد. مگر او بیش از پیش به دشنام دادن پرداخت. ابراهیم ارباب از قلعه خارج شد و بطرف خانه خسر(پدر زن) خود رستم بیگ رفت. و ساعتی بعد آوازه شد که بچه گاو سوار یاغی شده است. برادر حاکم که به صوفی آغا مشهور بود و در همان ساعت رو بروی قلعه حکومت در جلومنبر (تکیه خانه، حسینیه) ایستاده بود بسویش چند فیر نمودند، مگر او فرار کرد و خود را به حکومت رساند. ابراهیم ارباب با عده یی از مردان مسلح آمده بر اسپ سوار سوی برگر رفتند. و چند روز بعد لشکر آماده کرده برقلعه حکومت یورش آوردند. ما دروازۀ قلعه را محکم و خاک ریز کردیم او محکمه را که دربیرون قلعه بود تاراج کرد و هیزم بسیار آوردند تا در وازۀ قلعه را آتش بزنند، مگر اربابان دیگر عذر و زاری کرده او را از آن کار باز داشتند.» مگر حالت متشنج شد و چندی بعد حکمران دایزنگی سید عباس خان، ابرا هیم ارباب و حاکم را به مرکزحکومت کلان در پنجاو احضار کرد.

      ابراهیم ارباب چندگاهی در مرکز پنجاو ماند و او را حکمران بحیث رئس بلدیه پنجاو گماشت و چندی بعد رخصت داد که به خانه خود برود. مگر مناسباتش باحاکم بر هم خورده بود و حاکم مکرر دربارۀ او به مقامات بالا راپور میداد.

     من (نویسنده) در ماه سنبله همان سال با استفاده از ایام تعطیل لیسه عسکری (حربی شوونزی) روزی جهت انجام کاری به مرکز حکومت درآُلقو رفتم؛ وقتی آنجا رسیدم دیدم که عده زیاد مردان مسلح در جلو قلعه دیده میشوند و اربابان سوسی چُوچَی، محمد عطا پسر ولی محمد، عبدالرشید(مرشد کربلایی)، محمد جان کربلایی از رباط، میریوسف بیگ از ورث و حسین علی بیگ از میرامور، باهم جلسه میکنند و گاه درون قلعه می روند و گاه بیرون می آیند. درون قلعه رفتم و ماجری را از امان الله کوتوال، جویا شدم، گفت: بچه گاو سوار یاغی شده و لشکر آورده است. اما کار به مسالمت پایان پذیرفت. بالاخره در ماه عقرب حاکم سوی کابل رهسپار گشت و محمد ابراهیم مامور مالیه که از غزنی بود کفیل و سرپرست کار حکومت شد. او مردی سبکسر و جلف بود و بسیار لاف و گزاف می گفت و زیاد را پور می داد و حکومت را تخویف می کرد. حکمران قوماندانی را که پغمانی بود با عده یی ژاندرم به شهرستان فرستاد. ابراهیم بیش از پیش ظنین و بدگمان شد و از تماس  باحکومت احتراز می کرد و عده یی از مجلائیان و عسکری دیدگان سابق را به دور خود گرد می آورد. در اواخر زمستان لشکری را فراهم کرده به حکومت هجوم برد و بعد از محاصره یک برج قلعه را توسط کندن نقب زدن و جابجا کردن باروت، منفجر ساخت و فرود آورد، ودر اثر آن سه تن ژاندرم هلاک شدند و ابراهیم  خان  قلعه را متصرفه گشته، مامور مالیه را گوشمالی داده و خزانه و گدام دیپو را تاراج کرد و همه ماموران دولت را صحیح و سالم و تحت الحفظ از شهرستان  خارج کرد و اربابان دیگر را محبوس کرد. آنگاه با لشکر کشی به تصرف قرأ و قصبات پرداخت.

     درمرکز تشویش پدید آمد و بالاخر اعضای خاندان سلطنت یعنی سردارمحمد هاشم خان صدر اعظم، سپه سالار شاه محمود خان وزیر حربیه،سردار محمد داودخان قوماندان قوای مرکز و سردار محمد نعیم خان معاون صدر اعظم ووزیرمعارف و کسان دیگر به حضور محمد ظاهرشاه جلسه کرده درپی چاره جویی شدند. مرحوم خواجه محمد نعیم خان که دران وقت قوماندان امنیه  کابل و منشی خصوصی صدر اعظم بود، چنین بیان کرد :«هردو برادر پیشنهاد کردند که عساکر سوق داده شود تا از سه طرف هجوم برده آنان را چنان درس دهند که دیگر هرگز چنین جرأت نکنند.» گفتم اگر اجازه دهید یک پیشنهاد دارم. شاه به من اجازه داد: گفتم : چون اسمعیل خان مایار والی کابل و مسوول ولایت است اگر نظر او هم خواسته شود بهتر خواهد شد. نظرم مقبول افتاد و فوراً او را احضار کردند و قضیه را از او استفسار کردند. والی گفت اگر به من اجازه دهید، من این مساله را خودم حل میکنم و نیازی به اینقدر تکلیف ندارد. هردو برادر سرشان گران شد و دیگران پذیرفتند و آن را به عهده والی گذاشتند. آنگاه والی دست به کار شد و همه بزرگان و روحانیون مناطق هزاره را دعوت کرد؛ یک برخ از آنان بهمراهی والی عازم پنجاو شدند و برخی دیگر با عبدالله خان یاری رئیس و نادرعلی خان از راه جاغوری و دایه عازم شهرستان گشتند. وقتیکه والی پنجاو رسید، آیت الله سید محمد حسن رئیس یکه اولنگی  که روحانی بزرگ و نماینده مرحوم ایت الله سید ابوالحسن اصفهانی رهبر تمام شیعیان جهان، در هزاره جات بود، به تنهایی رهسپار شهرستان گشت و ابراهیم خان گاو سوار را متقاعد ساخت که از راه مسالمت پیش آید و نجات او را تعهد کرد. تا آن وقت عبدالله خان و نادرعلی خان از راه اشکار آباد خود را به برگرمحل اقامت گاوسواران رسانیدند. ابراهیم خان با آنان براه افتاد، مگر عده زیاد سواران مسلح او را همراهی میکردند. وقتیکه پنجاو رسیدند والی از او گرم پذیرایی کرد.

     همه روسای مردم هزاره را که شامل همه مناطق هزاره نشین بود با ابراهیم خان کابل بردند و در «مکتب حُکام» در ده افغانان که اکنون ریاست بلدیه کابل (شاروالی) به جای آن بنا شده است، جا دادند. در زمانیکه آنان کابل رسیدند یک تغییر مهم سیاسی به عمل آمد و آن اینکه محمد هاشم خان از عهده صدارت استعفی داد و بجای او سپه سالار شاه محمود خان بحیث صدر اعظم به تشکیل کابینه موظف گردید. این امر سبب شد که آنان مدت یک ماه مهمان دولت باشند. بعد از یک ماه پادشاه  محمد ظاهر شاه آنان را جمعا بحضور پذیرفت و در همان جلسه اظهار داشت که ابراهیم خان را عفو کرده است. ابراهیم  ازان سخن خیلی مسرور شد و گفت:«صاحب ! شِمُو بسیار خوب آدم استید مگم امی سگای شمو مونه، ده حال نمیله » یعنی صاحب ! شما آدم بسیار خوب هستید مگر حاکمان شما ما را آزار میدهند.

    گاو سوار اجازه یافت که به وطن و خانه خود باز گردد. ازان به بعد او بصورت آرام زندگی می کرد اما با حکومت و اربابی  دایم سرو کار داشت. تا آنکه در سال 1328ش در اثر ظلم حکومت  شخصی دیگری به نام «قُربو زوار» یاغی و به کوه بر شد. و این بار محمد اسمعیل خان مایارا والی کابل بایک کندک عسکر مسلح بار دیگر در ماه سنبله دایزنگی و از راه دای کندی وارد شهرستان شد. قربان زوار را میرحیدربیگ اشترلی و دیگر سر کردگان مردم دایکندی گرفتار کرده به والی سپردند. اکثر بزرگان هزاره با او همراه بودند. والی در مرکز شهرستان به  مسابقه نشان زدن پرداخت. ابراهیم خان و میر یوسف بیگ قصداً هدف را نزدند و والی هرقدر که تیر نداخت، تیرش به هدف اصابت نکرد و تنها تیر محمد عطا ارباب برکر به هدف خورد و والی از آن بسیار ذهنا متأثرشد و به ظاهر چیزی نگفت. بعد از دو روز استراحت والی با همه همراهان سوی پنجاو رفتند و از آنجا کابل این بار آنان را در مهمانخانه قبایل جا دادند و در آنجا دیر ماندند و دیگران مرخص شدند که به اوطان خود روند مگر برای ابراهیم خان  گفته شد که در کابل باشد و از آن جایی دیگر نرود.

    چون او دانست که فعلا راه بازگشتش مسدود است، دختری را از یکی از مردمان یکه اولنگ که در کابل می زیستند از دواج کرد و خانه یی را در کنار جادۀ میوند نزدیک سینمای پامیر به کرایه گرفت. خانه اش مرجع امد و شد کسان شد، در حالیکه  خودش زیر مراقبت و نظارت پولیس بود. با بعضی از بزرگان  همچون علامه مرحوم سید اسمعیل بلخی و خواجه محمد نعیم خان قوماندان  و دیگران در تماس بود. و در حلقه آنان داخل  شد و جمعیتی بریاست آن دو تن  تصمیم گرفتند که سلطنت را سرنگون سازند و در افغانستان یک حکومت مردمی تشکیل دهند. قرار گذاشته بودند که در روز میله نوروز که در دامنه سخی و علی آباد برگزار می شد، هرکدام یکی از اعضا حکومت و کابینه را بکشند. صبحگاه نوروز سال1329 ابراهیم  جان از خانه بر آمد و دریک گادی نشست و گادیران را گفت طرف سخی برو، درهماندم دو تن آدم ناشناس با لباسهای عادی در پهلویی او نشستند. وقتیکه گادی نزدیگ پل شاه دو شمشیره رسید آن دو تن به گادیران گفتند رو برو برو! ابراهیم خان گفت سخی برو،  باین گفت و گو بین ایشان زدو خورد واقع شد و ابراهیم خان با تفنگچه انداخت کرد مگر مرمی به پای یک راهرو خورد و آن دو تن که پولیس خفیه بودند با گیرو دار ابراهیم خان را بسوی ولایت کابل بردند و به زندان افگندند.

     در بین جمعیت یکتن جاسوس وجود داشته که اورا محمد اسلم شریفی معرفی کرده بود به نام  گلجان وردک که همه جریان را برای سپه سالار صدر اعظم رسانده بود و آنان از اشتراک در مراسم خودداری کرده بودند. در همان روز عده زیاد را گرفتار و توقیف کرده بودند، مگر مرحوم علامه سید اسماعیل بلخی را یک هفته بعد ازان گرفتار و زندنی کردند.

    از خاطربلخی مردم اهل تشیع مظاهره کردند، مگر اخطار داده شد که دیگر به کارحکومت دخالت ننمایند.

    آنان را سخت مقید کرده بودند. بنده مرحوم خواجه محمد نعیم خان را در خانه ام  مهمان کردم و دربارۀ این قضیه و علت قیام شان سوالاتی نمودیم. دران سید سعد الدین هاشمی را نیز دعوت کردم. هر د و سوالاتی کردیم. آن مرحوم سوالات را با خود گرفت و گفت جوابش را می نویسم. چون یک روز تمام با ما بود چنبن تو ضیح داد: «یک  روز سه تن ازکارمندان عالی رتبه دولتی در زندان :معین مجتبی خان رئیس تفتیش صدارت، بابه جان سریاور صدر اعظم و محمد آصف قوماندان امنیۀ کابل؛ که از نزد ما استنطاق می کردند تا چاشت از ما پرسش های کتبی می نمودند. هنگام شب برای شان نان فوق العاده از هوتل کابل آورده شد، ما را هم گفتند باما نان بخورید؛ من تنها یک دانه سیب را گرفتم که بخورم، مگر آقای بلخی ابا نمود و تقاضا کرد تا یک تخته ورق کاغذ برایش بیاورند. کاغذ  آوردند و در همان مدتیکه آنان به خوردن مصروف بودند، آقا همه روی و ظهریک تخته کاغذ را با شعر پر کرد. و جواب سوالهای آنان را به شعر داد و نوشت که بلی ما میخواستیم از بنیاد ظلم را بر اندازیم و بجای آن یک حکومت مردمی بر قررا کنیم. و در همان دم یک ورق استعلام یکتن از رفیقان ما محمد اسلم خان شریفی را که جواب نوشته و معترف گردیده بود، آوردند و به آقا دادند و آقا آنرا امضا کرده اعاده نمود. گفتم آقا چرا به پای اعتراف او امضا کرده تایید نمودید، گفت نباید رفیق خود را تکذیب کرد.

    وقتیکه آنان شعر آقا را خواندند همه مبهوت ماندند و دیگر از ما سوال نکردند. چندی گذشت و نتیجه تحقیق و استنطاق و حکم محکمه را اعلام داشتند: برای آقای بلخی و ابراهیم خان گاو سوار  حکم اعدام و برای دیگران حبس با مدتهای مختلف صادر گردیده بود. و این حکم را باید پادشاه امضا می کرد. مگر دران وقت یعنی زمستان سال 1328 شاه فرانسه رفته و اقامتش در پاریس چند ماه به درازا کشید تا هنگام بهار سال 1329 از فرانسه مراجعت کرد. ولی حکم اعدام را هیچگاه امضا نکرد و آن جمعیت مدت چهارده سال تا دوران حکومت دکتور محمد یوسف(مرحوم) در زندان ماندند و در آنجا رنجهای طاقت فرسا کشیدند.

    ابراهیم خان را بعد از رهایی از زندان گاهی میدیدم: روزی درجلو وزارت مالیه در هنگام تفریح چاشت گردش میکردم که  ابراهیم خان از «ارگ» آمد، پرسیدم: خان کجا رفته بودی؟ گفت: نزد پادشاه رفته بودم. گفتم خوب شد. چه پرسید. گفت از من پرسید که رهبر تان که بود. گفت: من گفتم  رهبر ما آقای بلخی بود. گفتم چرا چنین اعتراف کردی؟ گفت رفقا غم مرا نخوردند.

    بعد از سالیان دراز در دهه دموکراسی برایش اجازه داده شد که میتواند به وطن خود باز گردد. مگر او تا آخر در همان «بالادوری» در نزدیک پل خمری ماند و همانجا مرد و بخاک سپرده شد.

   خدایش بیا مرزاد! اقدام او به بغی سبب نجات هزاران تن بیچاره از پرداخت روغن ناحق شد. و دیگران بار منفور از دوش مردم برداشته شد.

 

 خلاصه سوانح داکتر رمضان بشردوست وزيراسبق پلان دولت انتقالی اسلامی افغانستان و نماینده مردم کابل در پارلمان افغانستان 

دکتور رمضان بشردوست فرزند محمد علی چهل و سه سال قبل در ولسوالی قره باغ ولايت غزنی در يک خانواده کارمند دولتی چشم به جهان گشود. داکتر بشردوست تعليملت ابتدائی و متوسطه خويش را در قره باغ غزنی و شهر ميمنه ولايت فارياب به پايان رسانيده و دو ماه بعد از کود تای ثور سال 1357 به کشور ايران مهاجر گرديد. داکتر بشردوست تعليمات ليسه خويش را در آن کشور تمام نموده و بعداً به کشور همسايه پاکستان کوچيد.

داکتر بشردوست در سال 1362هـ.ش پاکستان را به قصد کشور فرانسه ترک نموده و در آنجا تحصيلات عالی خويش را دنبال نمود. در سال 1368 موفق به دريافت ماستری در رشته حقوق از پوهنتون گرونوبل فرانسه گرديد و در سال 1369 ديپلوم مافوق ماستری در رشته ديپلوماسی را از پوهنتون پاريس و در سال 1371 ديپلوم مافوق ماستری در رشته علوم سياسی و در 1374 در رشته حقوق دکتورای اش را از پوهنتون تولوز فرانسه حاصل کرد. داکتر بشردوست سال گذشته بعد از سالها مهاجرت و تحصيل به کشور برگشت و در مديريت ملل متحد وزارت امور خارجه به کار گماشته شد. داکتر بشردوست در سال 1382 به عنوان مدير مديريت امور سياسی کشورهای اروپای غربی در آ نوزارت تقرر حاصل کرد و در عين حال به عنوان تحليل گر با شورای امنيت ملی دولت انتقالی اسلامی افغانستان همکاری می نمود داکتر بشردوست نزد کتورای خويش را در 1150 صفحه درباره ديپلوماسی و جنگ افغانستان نوشته که در اين تز بخصوص ديپلوماسی امريکا، روسيه، ايران و پاکستان را درباره افغانستان تجزيه و تحليل کرده است. علاوه بر اين، تزماستری علوم سياسی خويش را درباره نقش سازمان ملل متحد در مقابل تجاوز نظامی شوروی در افغانستان نوشته اند. در سال 1382 داکتر بشردوست کتابی زير عنوان قوانين اساسی، تاريخ، نظامهای سياسی و روابط ديپلوماتيک افغانستان از عهد احمد شاه بابا ( 1225 ) تا امروز نوشته اند. در اين کتاب 443 صفحه يی تمام قوانين اساسی افغانستان نظام های سياسی و روابط بين المللی افغانستان بررسی، تجزيه و تحليل شده است. اين کتاب در سال 1381 برنده جايزه اکادمی علوم سياسی و اخلاقی فرانسه شده و اين اولين کتاب يک پژوهشگر افغان بود که جايز چنين جايزه با اهميت گرديده است. داکتر بشردوست يک دانشمند مستقل افغان است که با هيچ گروه قومی، حزبی وابستگی نداشته و فعاليت های علمی و فرهنگی خويش را
 درباره افغانستان انجام داده است

======-=========

 

بسم الله الرحمن الرحیم 
            
انجمن فرهنگی تکوین
حسن بیگ شاعر عصر احتناق
 
ساکن روستای <تخت> از توابع ورس، از شعرای قرن 13 هجری از مردان بزرگ و نیک نام،در یک خانواده سرشناس و نامدار به دنیا امد. تاریخ تولد وی دقیق معلوم نیست.
نسب نامه او در شجره عمومی طایفه بچه غلام ها چنین امده است<حسن بیگ رهبر تخت(سال 1885 م =1303ه) ولد حسینعلی بیگ ولد میرشاه مدد ولد جامعلی از خاندان میرسنگی میرهزار.>
حسن بیگ در سالهای اول حکومت امیر عبدالرحمن خان همراه گروهی خوانین و بزرگان هزاره به کابل خواسته شده،بدوا مورد احترام و نوازش شاهانه قرار گرفتتند.در پایان بعضی به عنوان نظر بند در کابل ماندند و برخی ازاد شدند که وی نیز از جمله نفرات گروه دوم بود.
با دوم در سال 1310 ه به همراه دو تن دیگر از بزرگان هزاره دستگیر شد و به کابل فرستاده شدند و در زندان به شعادت رسیدند.
حسن بیگ در زندان نیز به سرودن شعر ادامه داد و در یک قطعه سوزناکی که از وی باقی مانده،و توسط همبندی هایش به بیرون انتقال یافته است از گرفتاری خویش و دیگر مطلومان هم زندانی خویش شکوه نموده، از روح پاک و مطهر امام حسین(ع) سرور ازادگان استمداد جسته است تا از ان ظلمت کده رهایی یابد.
در زیر چند نمونه از اشعار وی را می گذاریم:-
وقتی که عکس رویش در جوی اب افتد                         حیران چهره او صد افتاب افتد
مهتاب از شعاعش رخ در نقاب افتد                             نسرین به شاخ سنبل در پیچ و تاب افتد
نسخه رباید از بو عطر از گلاب افتد
یک ره نطرنمودم از شوق سوی دلبر                           دیدم به مثل سنبل مرغوله موی دلبر
زلفین حلقه حلقه بر گرد روی دلبر                              قوس و قزح دو ابرو محراب کوی دلبر
                                                 چون جدول سیاهی دور کتاب افتد
ان قامت کشیده شمشاد عاشقان است                           تیر نگاه غمزه جلاد عاشقان است
ابروی کج خمیده صیاد عاشقان است                          از بس به قصد جان ناشاد عاشقان افتد
اتش به جان عاشق از اضطراب افتد
دندان به وقت خنده در سفید روشن                                 همچون بلورمینا باشد بیاض گردن
لعل و عقیق و مرجان لب هایش کرده خرمن                     دوقبه درخشان در سینه اش مزین
شرمنده پیش لعلش در حوشاب افتد(ادامه دارد)
حسن بیگ در قطعه از زود رنجی و مزاح لطیف و طبع نازک مشعوقه گله دراد و خطاب به او می گوید.
اگر گویم مرا با تو سروکار است می رنجی
اگر گویم رفیقان تو بسیار است می رنجی
اگر گویم غم هجر تو بسیار است می رنجی
اگر گویم تنم از غصه تو بیمار است می رنجی
مرنکان خاطر خود را از این دلداه کویت
نیفاده نگاه من دمی با دفتر رویت
سر افتاده یی بنگر که اندر حلقه مویت
من بیدل خجالت دارم از نادیدن رویت
از این دوری به قلم زخم بسیار است می رنجی
(ادامه دارد)
حسن بیگ در جوانی شیفته جمال دا ارای نسا اغه می شود که در حسن و زیبایی بی مانند می نمود وطبع سرشارش از عشق او لبریز می گردد و غزلهای نغز می سراید ولی روزگار به قسمی می چرخد که به وصل یار نمی رسد و از دوری و هجران او ناله سرداده می گوید
خوش ان روزی که با من عهد کردی اشنایی را
به کنج سینه بنهادی چراغ روسنایی را
به چشم جلوه میدادی تو نار و دل ربایی را
چنان لیلی به من دادی ره مجنون گدایی را
به چشم و دیده می کردم قبول این بینوایی را
تو شمع چشم من بودی و من پروانه رویت
تو مست عارضم بودی و من دیوانه کویت
شب و روز گه و بیگاه دو چشمم بود بر سویت
دمی صد بار می گفتم که من قربان گیسویت
به صد شاهی نمی دادم من این روز گدایی را
به من اول کلام و قول و اقرار وفا کردی
دلم بردی و درد را به لطف خود دوا کردی
پایان عمر شاعر
پایان عمر شاعر خیلی غم انگیز و رقت بار است او توسط جلادان امیر عبدالرحمن دستگیر شد و به زندان افتاد در همانجا به شهادت رسید.
ملا فیص محمد کاتب می نویسد< و هم در این وقت(جمادی اولال سال 1310 ه ق) سپهسالار غلام حیدرخان حسن بگ تخت و قنبرعلی اخضرات و طلا مهتر جرغی را محبوسانه روانه کابل نمود و هر سه تن کشته شدند.>
 
انجمن فرهنگی تکوین

 

انجمن فرهنگی تکوین
 
این سایت توسط انجمن فرهنگی تکوین به منظور شناسایی همه چهره های هزاره ها که به خاطر بقایا هزاره خون شان و خون خانواده خود را در راه دفاع از هزاره ریختن و امروز کاملا نام شان فراموش شده و ما می خواهیم نام انها را دوباره زنده کنیم
ایا میخواهید مقالات شما در این سایت انتشار یابد
 
با عرض سلام انجمن فرهنگی تکوین با کمال میل از مقالات انتقادات و پشنهادات شما استقبال می نماید اگر میخواهید که مقالات شما در سایت ما نشر شود مقالات خود را به ما ایمیل کنید
hazara_takven@yahoo.com
takve_takven@yahoo.com
با تشکر
انجمن فرهنگی تکوین
پیوندها
 
کویته عبدالله رفیعی
www.quetta.blogfa.com
سایت علمی فیزیک ایران
www.hupaa.com
هزاره پیوند
www.hzarepayvand.blogfa.com
ویکیپدیا
fa.wikipedia.org
 
بابه مزاری:- خواست ما این است که جنگ نباشد تفاهم باشد؛ خواست ما این است که حذف نباشد پذیرش باشد؛ خواست ما این است که بیایند یک روز در تاریخ افغانستان ـ افغان ها اثبات بکنند که لیاقت و توانایی این را دارند که مشکل خود را در بین خود ـ خود حل بکنند This website was created for free with Own-Free-Website.com. Would you also like to have your own website?
Sign up for free